
امیدوارم که خوشتون بیاد اگه لشمالی داشتم یا پیشنهادی دارین لطفا تو کامنتا بگین ❤️ ناظر نه تکراری هست و نه چیز بدی داره 💕

همه دخترک را به نام هلما میشناختند . معنی نامش محافظ و محافظت کننده بود. اما بیشتر از هرکسی نیاز به محافظت داشت.

یعنی پیدا میشود؟ شخصی که فقط من را بخاطر خودم نه ظاهرم بپزیرد؟ این ها سوالات روزانه ی دخترک بودند! و این شخص پیدا شد

دختری با چشمانی آبی ، مو هایی خرمایی و قدی متوسط (هم قد هلما) وارد کلاس شد . خودش را معرفی کرد : سلام! من لیا هستم ولی لی لی یا آلما صدان میکنن چون قرار بود اسمم این باشه ولی خب نشد😂 و همراه کلاس خندید
هلما تعحب کرد . تاحالا کسی را ندیده بود که با خودش چنین شوخی را بکند . ناخداگاه لبخندی زد . از ان دختر خوشش امد . معلم : خوب آلما خانم نظرت چیه کنار هلما بنشینی؟ دخترک قبول کرد. رفت کنار هلما نشست و گفت: سلام ! اسمت چیه ؟ صداش مثل یک فرشته مهربان و چشمانش مثل یک گربه دوست داشتنی بود. جوری رفتار میکرد انگار دارد با دوستی صحبت میکند که هنوز نامش را نمیداند . هلما : اسمم هلماس .از اشنایی باهات خوش وقتم . و با هم دست دادند
چند ماه بعد هلما و لیا دوستان صمیمی هم شده بودند . این اولین باری بود که هلما حس میکرد یک دوست واقعی دارد. لیا وقتی متوجه ی این موضوع شد ماجراهای دوستی های قبلی اش را به هلنا گفت اینکه چه درس هایی از رفتار دوستانش گرفته . اینکه چطور رفتن دوستانی را تماشا کرد که فکر میکرد بهش اهمیت میدهند
یک روز آلما (لیا) چیزی گفت که باعث تعجب هلما شد : میگم نظرت چیه امروز و فردا بیای خونه ی ما؟ فردا که کلاس نداریم !........ البته اگه اجازه داری و مشکلی هم نداری من اجازه گرفتم . هلما لبخندی زد و گفت قبوله امروز به مامانم میگم و بهت زنگ میزنم
آلما ذوق م.ر.گ شد و گفت : ایییوللللل پس تا ساعت 2 4 بعم خبر بده (ساعت تعطیلیشون 2 بعد از ظهر است ) هلما با ذوق زودتر از همیشه رفت خونه و ماجرا را به مادرش گفت . مادرش زنی مهربان و فهمیده بود و چون آلما را میشناخت گفت: قبوله جمعه شد میام دنبالت امروز ، فردا و پس فردا رو شما دخترا حال کنین البته اول ببین دوستت میتونه یا نه زشته که خودت ،خودت رو یک روز بیشتر دعوت کنی

هلما چشمی گفت و به آلما زنگ زد و اجازه اش را گرفت . وسایلش را جمع کرد و به آدرسی که الما فرستاده بود رفت. (دم در خونه ) هلما زنگ را زد . پسری (عکس بالا) در را باز کرد و گفت : شما ؟ هلما تعجب کرد او که بود؟ پسر :آهاا دوست لی لی هستی نه ؟ وایستا الان میگم بیاد . و داد کشید : لییییییی لییییییییی آلما از داخل خونه : هاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا پسر: بیا دوستت اومده اما پسر را از داخل چارچوب در به کنار هل داد و گفت : هلمااا سلاامم خوش اومدی بیا تو

هلما تشکر کرد و داخل شد . پسر هم در را بست و نیشخندی کج زد . از اون طرف پسری دیگر از اتاق بیرون اومد (پسر بالا) و گفت : ببینم شما دوتا چتونه خونه رو گذاشتین رو سرتون؟کلا فقط بیست دقیقه خواستم بخوابم .......... وقتی هلما رو دید ساکت شد . «اندر ذهن هلما : چرا از در و دیوار اینجا پسر های خوشتیپ می باره؟ چرا انقدر اینا شبیه آلنا هستن؟»
آلما با پسر اولیه زدن قدش و الما گفت : اتفاقا چون گفتی میخوام بخوابم این کارو کردیم ...... بگذریم ! هلما معرفی میکنم لیام ( به پسر اول اشاره کرد)، ویلیام (به پسر دوم اشاره کرد). لیام ، ویلیام : پس هلما هلما که میگفتی این بود! خوشوقتم !
آلما : خب خب پسرا که امشب قراره برن بیرون منو تو امشب تنها می مونیم یک مین اینحا واستا تا من برم اتاق رو حاضر کنم . هلما باشه ای گفت رو روی مبل نشست . خونه ی قشنگی بود ( خونه رو با سلیقه ی خودتون تصور کنین )
چند مین بعد : آلما از داخل اتاق : هلما بیا کیفتم بیار هلما :باشه و وارد اتاق شد . واااایییی اتاقش خیلی قشنگه . یه اتاق بزرگ با رنگ ملایم و پاستیلی بنفش که دل ادمو به هیچ عنوان نمیزنه . یه کمد لباس صورتی ملایم که به رنگ دیوار خیلی میاد . کنار در یک میز آرایش همون رنگی هست که با یک آینه ی ست کامل شده ، گوشته ی اتاق یک قفسه ی بزرگ کتاب هست که با سلیقه تزئین شده و رو به روش هم یک تخت یک نفره با تم کهکشانی هست کنار قفسه قسمتی از دیوار رو گنجره پوشونده و زیرش یک مکان تخت مانند بالی بالشت و یک پتو با طرح گل و گیاه داره . مشخصه که کل اتاق با سلیقه و صبر آلما ساخته شده وسایل اتاق تم و رنگشون کاااملااا بهم میان و هیچ نقصی توشون پیدا نمیشه
آلما: چیه دختر چرا دهنت وا مونده؟ هلما : اتاقت خیلی قشنگه ..... راستی چرا به من نگفتی برادر داری ؟ الما : نترس مامانت میدونست و اجازه داد درضمن تو هیچ وقت نپرسیدی (ذهن هلما :راست میگه) هلما : حالا چقدر باهاشون اختلاف سنی داری ؟ آلما: با لیام یک سال و با ویلیام دو سال هلما : ماشاالله به مامانت😂 آلما : واقعا😂
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی
فرصت