
سلام بچه ها این پارت دوم داستان زندگی کارن اوروماست. امیدوارم که خوشتون بیاد.

نقشه کاگویا کشتنه کاگامی. ولی خب اون نمیتونه مستقیم بهش حمله کنه چون کاگامی خیلی قوی تر و باهوش تر از کاگویاست. برای همین کاگویا نمیتونه شکستش بده و کاگویا هم اینو میدونه. برای همین اون نقشه میکشه تا مخالفان قانون محافظت از یه اوزوماکی رو زیاد کنه تا گروهی در برابر کاگامی قرار بگیرن و کل قبیله رو بر علیه کاگامی کنه. اسم گروهش رو نوادگان طوفان میذاره. هدف این گروه برداشتن قانون محافظت از یه اوزوماکی. یه شب تاریک در معبدی قدیمی در گوشه ای از قلمرو اوروما ها. باد شدیدی از میان پنجره های شکسته می وزید. نور ماه از شکاف های سقف، روی حلقه ای از افراد می تابید که گرد هم نشسته بودن. در مرکز این حلقه کاگویا اوتسوتسوکی ایستاده بود. چشم هاش از خشم و کینه می درخشید. اون دست هاش رو به آرومی روی میز سنگی قرار داد و نگاهش رو به اطراف می چرخوند. کاگویا گفت: تا کی باید شاهد این باشیم که منابع قبیله ما برای اوزوماکی ها هدر میره؟ تا کی باید ملکه ما، کاگامی، به جای محافظت از مردم خودش، به قبیله دیگه ای خدمت کنه؟ بچه ها عکس نماد نوادگان طوفان رو میذارم براتون.
همهمه ای در میان جمع شکل گرفت. چهره هایی که بیشترشون چهره های ناراضی و نگران بودن. یکی از افراد حاضر در حلقه، مردی میان سال با مو های بنفش که رگه هایی از سیاه داشت، جلو آمد. تاکِرو اوروما گفت: ما سال هاست که این وضعیت رو تحمل می کنیم، ولی مگه میتونیم جلوی ملکه مون بایستیم؟ کاگویا با نگاهی تحقیر آمیز گفت: ملکه؟ اون دیگه ملکه ما نیست. ملکه واقعی کسی که به فکر قبیله خودش باشه، نه کسی که خون غریبه ها رو برتر از خون اوروما بدونه. یکی از افراد جوان با دست هایی مشت شده به جلو خم شد.
سایوما اوروما گفت: اما کاگامی هنوز قدرتمنده. حتی اگر حق با تو باشه، چطور میخوای اون رو از قدرت کنار بزنی؟ کاگویا لبخندی محو میزنه. نگاهی به اطراف می اندازه و با صدایی آروم ولی پر نفوذ میگه: ما نیازی به شورش مستقیم نداریم. کافیه که از درون، پایه های حکومتش رو سست کنیم. اول، تعدادمون رو افزایش میدیم. باید مردم رو بیدار کنیم. در یکی از خیابون های خلوت کونوها، در سایه های شب، کاگویا کنار یه نینجای قد بلند با رداهایی مشکی و نشان قبیله اوروما ایستاده بود. ( نشان قبیله اوروما اونی نیست که عکس تست. پارت بعد نشان قبیله اوروما رو میذارم براتون)
کاگویا گفت: تو یه نینجای محافظت هستی، تاحالا دیدی کاگامی به فکر مردم خودش باشه؟ مرد اخمی کرد، سکوتی سنگین میانشون افتاد. اون لب هاش رو به هم فشار داد. نینجای محافظت گفت: همیشه به اوزوماکی ها توجه بیشتری داشته......ما همیشه در درجه دوم بودیم. کاگویا سرش رو به نشونه تأیید تکون داد و آروم دستش رو روی شونه مرد گذاشت. کاگویا گفت: پس چرا هنوز از اون اطاعت میکنی؟ چرا اجازه میدی که نام اوروما در سایه اوزوماکی محو بشه؟ مرد نفس عمیقی کشید، نگاهش سخت و مصمم بود.
نینجای محافظت گفت: تو چه پیشنهادی داری؟ کاگویا به آرومی لبخند زد و از میان رداش یه نشون فلزی کوچیک بیرون آورد. روی اون نشون، سمبل اوروما ها حک شده بود، ولی در وسط اون یه ماه بنفش تیره با ترک هایی روش که نشون دهنده شورش هست. کاگویا گفت: به گروه نوادگان طوفان ملحق شو. با هم تاریخ رو تغییر میدیم. اون نینجای محافظت پیش کاگامی رفت و همه چیز رو بهش گفت و نشون نوادگان طوفان بهش نشون داد. کاگامی گفت: خوبه، همه چیز داره طبق نقشه من پیش میره. میتونی بری و نگران نباش.
در روز های بعد، آروم آروم زمزمه های مختلف در قبیله اوروما بیشتر شد. افراد قدرتمند و مورد اعتماد کاگامی یکی یکی جذب این گروه شدن. کاگویا با برنامه ای دقیق، اطلاعات نادرست پخش می کرد. چیز هایی مثل: اوزوماکی ها قصد دارن در آینده بر اوروما ها حکومت کنن. کاگامی از چاکرای اوتسوسوکی برای افزایش قدرت اوزوماکی ها استفاده میکنه، نه برای قبیله خودش. اگر این قانون لغو نشه، نسل های بعدی اوروما ها برده اوزوماکی ها میشن. حقه نفوذ کاگویا روز به روز گسترده تر می شد.
مخالفان دیگه در سایه نیستن. حالا به آرومی در گوشه کنار کونوها، نام گروه نوادگان طوفان شنیده می شد. تاکایا اوروما یکی از اوروما هایی بود که در گروه نوادگان طوفان بود. مادر تاکایا، رینکا اوروما، از این قانون پیروی می کرد و اتفاقاً خیلی هم باهاش موافق بود و اصلاً با اوزوماکی ها دوست شده بود. تاکایا در کودکی همیشه به کاگامی احترام می گذاشت.
اما وقتی که فهمید مادرش در یکی از معموریت ها برای محافظت از یه اوزوماکی جونش رو از دست داده، نسبت به این قانون کینه به دل گرفت. کاگویا از این خشم استفاده کرد و اون رو به دست راست خودش در نقشه ها و همه چیز تبدیل کرد. بعد از کاگویا که ریئس گروه نوادگان طوفان بود، تاکایا مغز متفکر گروه بود و رسماً همه کاره بود و خیلی در نقشه ها و معموریت ها به کاگویا کمک می کرد. چون خشم و نفرت اون از این قانون از همه بیشتر بود.
تاکایا و اعضای گروه، شایعاتی رو بین مردم پخش میکنن، مثل اینکه اوزوماکی ها از ما سوءاستفاده میکنن و ما ها رو به چشم محافظت خودشون می بینن. تاکایا و چند نفر از گروه افراد با نفوذ و مخالفان قدیمی این قانون رو شناسایی می کنن و با اونا جلسات محرمانه یی میذارن تا نفرت اونا رو تقویت کنن. بعضی از اعضای گروه به صورت پنهانی در میان مردم سخرانی های تأثیر گذار می کنن تا ذهن جوان تر ها رو تغییر بدن.
اعضای گروه با افرادی که عزیزانشون رو در نبرد های مربوط به دفاع از اوزوماکی ها از دست دادن، ارتباط برقرار میکنن و اونا به جمع خودشون می کشونن. روی احساسات جنگجو ها تأکید میکنن و به اونا القا می کنن که چرا باید جون خودمون برای قبیله دیگه ای فدا کنیم؟ افراد وفادار به کاگامی زیر نظر می گیرن و در صورت لزوم اونا تهدید می کنن.
در یکی از میدون های نبرد قبیله اوروما، شب جنگجویی به نام هیکارو درحال تمرین بود. تاکایا، دست راست کاگویا، به اون نزدیک شد. تاکایا با صدایی آروم اما نافذ گفت:هنوز هم داری برای جنگ هایی که هیچ نفعی برات ندارن، تمرین میکنی؟ هیکارو اخم کرد و گفت: محافظت از قبیله وظیفه ای که ملکه مون به ما سپرده. تاکایا پوزخندی زد و گفت: وظیفه؟ یعنی اینکه جونت برای یه اوزوماکی به خطر بندازی که حتی اسمت هم نمیدونه؟ اونا به چشم یه محافظ بهت نگاه میکنن، نه یه برادر یا یه دوست.
هیکارو مردد بود و بعد گفت: کاگامی ساما، ملکه مون، اون میدونه چی درسته. تاکایا قدم زنان به دور اون میچرخه و میگه: کاگامی کور شده! فکرمیکنی چرا ما، قویترین قبیله، باید مثل برده ها از اوزوماکی ها محافظت کنیم؟ چون اون یه ملکه مهربونه؟ یا چون نمیخواد حقیقت رو ببینه؟ هیکارو مشت هاش رو گره میکنه، اما چیزی نمیگه. تاکایا میگه: فکرکن، هیکارو. چند نفر از دوستات رو تویه این راه از دست دادی؟ اونا برای چی مردن؟ برای آرامش اوزوماکی ها؟ تو لیاقت آزادی داری. لیاقت اینکه برای قبیله خودت بجنگی، نه برای قبیله دیگه ای.
نور مهتاب بر چهره هیکارو می افتاد. چشم هاش پر از تردید بود. اما در سکوت ایستاده بود. تاکایا لبخندی میزنه و اون با افکارش تنها میذاره. کاگامی خیلی به مردم قبیله اش اهمیت میده حتی با اینکه جدیه ولی دل مهربونی داره. کاگامی وقتی میبینه بعضی از افرادش به گروه نوادگان طوفان ملحق شدن، ناراحت میشه ولی بروز نمیده و روی استراتژیش و برگردوندن اونا تمرکز میکنه. کاگامی میدونه که همه اینا زیر سره کاگویاست ولی اول میخواد اون اوروما هایی که به کاگویا وفادار هستن پیدا کنه.
یه خونه در بخش مرکزی قبیله، میتسوکی یکی از اوروما های وفادار به کاگامی، با دوست قدیمیش، سایا، که حالا عضو نوادگان طوفان شده، روبه رو میشه. سایا با صدایی آروم میگه: تو هم باید بیدار بشی، میتسوکی. کاگامی نمیفهمه داره ما رو به بردگی اوزوماکی ها میکشونه. میتسوکی با لبخندی سرد گفت: اولاً کاگامی نه کاگامی ساما، دوم، کاگامی ساما تنها کسی که واقعاً برای قبیله ما ارزش قائله. اون فهمیده که اتحاد ما با اوزوماکی ها ما رو قویتر میکنه، نه ضعیف تر.
سایا با کلافگی گفت: برای من اصلاً مورد احترام نیست. هرچی دوست داشته باشم صداش میکنم. بعد هم اتحاد؟ یا فرمان برداری؟ ما ارتش اونایم. سپری که برای اونا ساخته شده. میتسوکی با جدیت و عصبانیت میگه: هرچی هم باشه اون باز هم ملکه ماست، تو باید به اون احترام بذاری. تو فکر میکنی بدون این اتحاد، ما زنده میمونیم؟ فکرکردی اگه این قانون نباشه، کونوها ما رو تحمل میکنه؟ یا اینکه بقیه قبیله ها به ما حمله نمیکنن؟ سایا با ناامیدی گفت: تو تحت تأثیر دروغ های کاگامی هستی.
میتسوکی نزدیک میشه و در چشم های اون نگاه میکنه و میگه: نه، سایا. من کسی ام که یادم نرفته کاگامی ساما چند بار ما از مرگ نجات داد. و یادم نرفته که تو یه اوروما هستی........نه یه نواده طوفان. سایا، نفسش رو حبس میکنه. تهدید در چهره اش میلرزه، اما اون هنوز تصمیم نگرفته. کاگامی متوجه میشه که نوادگان طوفان درحال رشد هستن، اما بجای حمله مستقیم، سه مرحله استراتژیک رو به پیش میگیره. اولین مرحله نفوذ و اطلاعاته.
اون گروهی از اوروما های وفادار رو مأمور میکنه تا به طور مخفیانه به نوادگان طوفان نفود کنن. مأموران اون نقش مخالفان رو بازی میکنن تا اطلاعات تاکتیکی رو به دست بیارن. مرحله بعدی نابود کردن اتحاد دشمنه. کاگامی اختلافات داخلی نوادگان طوفان رو تقویت میکنه. اون به طور مخفیانه شایعاتی رو پخش میکنه که کاگویا تنها به فکر خودشه(که البته این کاملاً درسته. کاگویا داره از این گروه استفاده میکنه تا بتونه کاگامی رو بکشه. هیچ کدوم از اعضای نوادگان طوفان براش ارزشی ندارن) از اعضای گروهش به عنوان مهره استفاده میکنه.
این باعث بی اعتمادی تاکایا و برخی اعضای گروه میشه. مرحله سوم، برگردوندن اعضا. کاگامی به برخی از اوروما هایی که به نوادگان طوفان پیوستن، فرصت بازگشت میده. اون اعلام میکنه که، کسایی که پشیمون شدن، دوباره میتونن به قبیله برگردن و بخشیده میشن. برخی از اعضای ناراضی گروه، به خصوص اونا هایی که با ترس و فشار به گروه پیوستن، شروع به ترک گروه میکنن. در مخفیگاه نوادگان طوفان، شب، یکی از اعضای جوان، آکیتو، که مدتی پیش به گروه پیوسته، مخفیانه خبر اعلام کاگامی رو میشنوه. تاکایا در مقابل اون ایستاده بود.
آکیتو مردد گفت: کاگامی ساما، گفته که اگه برگردیم، بخشیده میشیم. شاید.......شاید ما داریم راه اشتباهی رو میریم. تاکایا با نگاهی سرد و نافذ گفت: یعنی تو فکر کردی کاگامی واقعاً کسی رو میبخشه؟ نه، اون فقط میخواد ضعیف ها رو به خودش برگردونه. اون حتی به ملکه بودنش هم اعتقادی نداره. آکیتو با ناراحتی گفت: ولی اون هیچوقت بدون دلیل به کسی خیانت نکرده. تاکایا با عصبانیت گفت: پس برو! برو پیش ملکه ات و ببین چقدر بهت اهمیت میده. ولی یادت باشه، اگر یک بار اینجا رو ترک کنی، دیگه راه برگشتی نیست.
آکیتو با قلبی لرزون از مخفیگاه خارج شد. چهره تاکایا در تاریکی سخت و بی احساس باقی موند. اما در چشم هاش، چرخه ای از نا امیدی دیده می شد. یه روز کاگویا جلو همه اوروما ها به کاگامی میگه: این قانون واقعاً مسخرست. آخه شما با این همه توانایی، استعداد و قدرت باید تمام عمرتون رو برای محافظت از یه اوزوماکی هدر بدین. کاگامی این قانون رو بردار. کاگامی هم جواب میده: این قانون اصلاً هم مسخره نیست. این قانون رو من نذاشتم که بخوام برش دارم. این قانون از اول در قبیله ما بوده. همه شما که علت وجود این قانون رو میدونین. ( علت وجود این قانون یعنی داستانش نسل به نسل منتقل می شده و همه اوروما ها ازش باخبر بودن)
اگر ریکا اوروما نبود و اگر کاتاشی اوزوماکی نبود، الان هیچ کدوم از ما هم نبودیم. پس همه ما جونمون رو به تاکاشی اوزوماکی مدیونیم. کاگویا میگه: ولی، این جریان برای گذشته ست، ما چرا باید برای تصمیم بیهوده و احمقانه ریکا اوروما تاوان پس بدیم. کاگامی با شنیدن این حرف خیلی عصبانی میشه و میگه: کاگویا، حواست رو جمع کن چی میگی. من توهین به نیاکانمون رو قبول نمیکنم و به سادگی ازش نمیگذرم. تو و تمام گروه نوادگان طوفان، نه تنها دارید به اونا توهین میکنید، بلکه دارید مخالفان این قانون رو بیشتر بیشتر میکنید.
تو حتی برای گسترش گروهت و رسیدن به اهدافت چندین اوروما رو کشتی. تمام گروه نوادگان طوفان یه دفعه یی متعجب میشن. و همه شون باهم پچ پچ می کنن. حتی تاکایا که به کاگویا خیلی وفادار بود با شنیدن این حرف خیلی جا خورد ولی سعی کرد باور نکنه. ولی هرچی فکر می کرد با شناختی که از کاگویا داشت می دید که این با عقل جور در میاد.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
و اولین بازدید 😘🥰
فرصت؟😑
اولین لایک اولین کامنت 🙋🏻🍭