
سلام بر تمام دوستان
چو ضحّاک شد بر جهان شهریار / بر او سالیان انجمن شد هزار معنی: وقتی ضحّاک بر تخت پادشاهی ایران نشست، سالیان درازی (هزار سال) حکومت کرد.
نهان گشت کردار فرزانگان / پراکنده شد نام دیوانگان معنی: روش زندگی و رفتار خردمندان از میان رفت و انسان هایِ دیوخو نام آور شدند (جهان به کام بدکنشان شد).
هنر خوار شد، جادوی ارجمند / نهان راستی، آشکارا گزند معنی: هنر و فضیلتهای اخلاقی بی ارزش شد، جادوگری ارزش یافت، صداقت از بین رفت و آسیبهای اجتماعی همه جا را فراگرفت.
برآمد برین روزگار دراز / کشید اژدهافش به تنگی فراز معنی: روزگار زیادی به این منوال گذشت و این وضعیّت، ضحّاکِ چون اژدها را، خوار و بی ارزش کرد و او را دچار سختی کرد. چنان بُد که ضحّاک را روز و شب / به نام فریدون گشادی دو لب… معنی: اوضاع به گونه ای بود که ضحّاک، روز و شب نام فریدون را بر لب داشت.
ز هر کشوری مهتران را بخواست / که در پادشاهی کُند پشت راست معنی: ضحّاک از تمام مناطق، بزرگان را دعوت کرد که جایگاه خود را در پادشاهی تثبیت کند. از آن پس، چنین گفت با موبدان / که ای پرهنر با گهر بخردان معنی: ضحاک سپس این گونه با روحانیان سخن گفت که: ای انسانهای شایسته و با اصل و نسب و دانا (بيت با بيت بعد موقوف المعانی است.)
مرا در نهانی یکی دشمنست / که بر بخردان این سخن، روشن ست معنی: من دشمن پنهانی دارم و این موضوع برای شما انسان های دانا، واضح و آشکار است. یکی محضر اکنون بباید نوشت / که جز تخم نیکی، سپهبد نکشت معنی: اکنون باید استشهادنامه ای نوشته شود، مبنی بر اینکه فرمانده (ضحاک) غیر از نیکی و خوبی کاری انجام نداده است.
ز بیمِ سپهبد همه راستان / بر آن کار گشتند همداستان معنی: از ترس ضحّاک، همه بزرگان کشور، برای نوشتن استشهادنامه، با او همرأی و همراه شدند. بدان محضر اژدها ناگزیر / گواهی نوشتند بُرنا و پیر معنی: به ناچار پیر و جوان، آن استشهادنامۀ ضحّاک را گواهی و تأیید کردند.
هم آنگه یَکایَک ز درگاهِ شاه / برآمد خروشیدنِ دادخواه معنی: همان زمان، ناگهان از دربار ضحّاک فریاد شاکی ستم دیده را پیش او خواندند / برِ نامدارانش بنشاندند معنی: کاوۀ ستمدیده را نزد ضحّاک فراخواندند و او را پیش بزرگانِ دربار نشاندند.
بدو گفت مهتر به روی دژم / که برگوی تا از که دیدی ستم؟ معنی: ضحّاک با آشفتگی و خشم از کاوه پرسید: «بازگو که از چه کسی ظلم و ستم دیده ای؟» خروشید و زد دست بر سر ز شاه / که شاها منم کاوۀ دادخواه! معنی: (کاوه) فریاد زد و از ظلم و ستم شاه دست بر سر خود کوبید و گفت: «ای پادشاه، من کاوه دادخواهم.»
ز بیمِ سپهبد همه راستان / بر آن کار گشتند همداستان معنی: از ترس ضحّاک، همه بزرگان کشور، برای نوشتن استشهادنامه، با او همرأی و همراه شدند. بدان محضر اژدها ناگزیر / گواهی نوشتند بُرنا و پیر معنی: به ناچار پیر و جوان، آن استشهادنامۀ ضحّاک را گواهی و تأیید کردند.
هم آنگه یَکایَک ز درگاهِ شاه / برآمد خروشیدنِ دادخواه معنی: همان زمان، ناگهان از دربار ضحّاک فریاد شاکی ستم دیده را پیش او خواندند / برِ نامدارانش بنشاندند معنی: کاوۀ ستمدیده را نزد ضحّاک فراخواندند و او را پیش بزرگانِ دربار نشاندند.
بدو گفت مهتر به روی دژم / که برگوی تا از که دیدی ستم؟ معنی: ضحّاک با آشفتگی و خشم از کاوه پرسید: «بازگو که از چه کسی ظلم و ستم دیده ای؟» خروشید و زد دست بر سر ز شاه / که شاها منم کاوۀ دادخواه! معنی: (کاوه) فریاد زد و از ظلم و ستم شاه دست بر سر خود کوبید و گفت: «ای پادشاه، من کاوه دادخواهم.»
یکی بی زیان مردِ آهنگرم / ز شاه، آتش آید همی بر سرم معنی: آهنگری بیآزارم؛ امّا شاه ظلم و ستم بسیاری به من کرده است. تو شاهی و گر اژدها پیکری / بباید بدین داستان داوری معنی: تو پادشاه هستی یا اژدهاپیکر هستی؟ به هر روی باید دربارۀ سرگذشت من قضاوت کنی…
اگر هفت کشور به شاهی تو راست / چرا رنج و سختی همه بهر ماست معنی: اگر تو پادشاه جهان هستی، چرا نصیبِ ما از پادشاهی تو، فقط رنج و سختی است؟ شماریت با من بباید گرفت / بدان تا جهان ماند اندر شگفت معنی: تو باید به من حساب پس بدهی تا مردم جهان شگفت زده شوند..
مگر کز شمار تو آید پدید / که نوبت ز گیتی به من چون رسید معنی: شاید با حساب و کتاب تو مشخص شود که چطور از میان مردم دنیا بار دیگر نوبت من رسیده است. که مارانت را مغز فرزند من / همی داد باید ز هر انجمن معنی: که از میان گروه های مختلف انسان ها، باید مغز فرزندان من را خوراک مارها بکنی.
سپهبد به گفتار او بنگريد / شگفت آمدش كان سخن ها شنید معنی: ضحاک به سخنان او توجه کرد و از شنیدن آن سخنان تعجب کرد. بدو باز دادند فرزندِ اوی / به خوبي بجُستند پیوند اوی معنی: فرزندش را پس دادند و با مهربانی از او دلجویی کردند (با مهربانی تلاش کردند که او را با ضحاک همراه کنند).
بفرمود پس كاوه را پادشا / كه باشد بدان محضر اندر گوا معنی: سپس، ضحاک از کاوه خواست که آن استشهادنامه را امضا کند. چو برخواند كاوه، همه محضرش / سَبُک، سوي پیران آن كشورش معنی: هنگامی كه كاوه، استشهادنامه را خواند با سرعت رو به بزرگان كشور كرد و
خروشید كاي پايمردانِ ديو / بُريده دل از ترسِ گِیهان خَديو معنی: فریاد برآورد که: ای حامیان ضحاک دیوسیرت که از خدای جهان نمی ترسید… همه سوي دوزخ نهاديد روی / سپُرديد دلها به گفتارِ اوی معنی: هنگامی که کاوه از دربار شاه بیرون آمد، مردم بازار دور او گرد آمدند.
نباشم بدين مَحضَر اندر گُوا / نه هرگز برانديشم از پادشا معنی: من این استشهادنامه را امضا نمی کنم و هرگز از پادشاه نمی ترسم. خروشید و برجَست لرزان ز / جاي بدرّيد و بِسپَرد مَحضَر به پای معنی: کاوه با فریاد و در حالی که از خشم می لرزید، از جای خود بلند شد و استشهادنامه را پاره کرد و زیر پا انداخت.
چو كاوه برون شد ز درگاه شاه / بر او انجمن گشت بازارگاه معنی: هنگامي كه كاوه از دربارِ شاه بيرون آمد، مردم بازار دور او جمع شدند. همي برخروشید و فرياد خواند / جهان را سراسر، سوي داد خواند معنی: می خروشید و فریاد می زد و مردم را به عدل دعوت می کرد.
از آن چرم، كاهنگران پُشتِ پای / بِپوشند هنگامِ زخمِ درای معنی: آن (پیش بندِ) چرمی که آهنگرها، هنگام ضربه زدن با پتک بر تن می کنند همان، كاوه آن بر سر نیزه كرد / همان گَه ز بازار برخاست گَرد معنی: كاوه همان را بر سرِ نيزه آویخت، همان لحظه ازدحام و شلوغي، بازار را فرا گرفت و مردم تجمّع كردند.
خروشان همي رفت نیزه به دست / كه اي نامدارانِ يزدان پرست معنی: كاوه در حالی که نيزه به دست داشت، فرياد مي كرد: كه اي بزرگان خداپرست. كسي كاو هواي فريدون كند / دل از بند ضحّاک بیرون كند معنی: كاوه در حالی که نيزه به دست داشت، فرياد مي كرد: كه اي بزرگان خداپرست.
بپویید کاین مهتر آهرمن است / جهان آفرین را به دل، دشمن است… معنی: جنبشی راه بیندازید (حرکت کنید)؛ زیرا این پادشاه، شیطان است و در دلش دشمن خداست. همی رفت پیش اندرون مرد گرد / جهانی بر او انجمن شد، نه خُرد معنی: مرد پهلوان (کاوه)، پیشاپیش می رفت و سپاهی انبوه، گرد او جمع شدند.
بدانست خود کافریدون کجاست / سر اندر کشید و همی رفت راست معنی: کاوه فهمید که مخفیگاه فریدون کجاست؛ برای همین مستقیم به سوی فریدون رفت. بیامد به درگاه سالار نو / بدیدندش آنجا و برخاست غَو معنی: کاوه به پیشگاهِ پادشاه نوآیین، فریدون آمد، مردم، او را در پناهگاهش دیدند و با دیدنِ او فریادِ (شادمانی) شان بلند شد.
فریدون چو گیتی برآن گونه دید / جهان پیش ضحّاک وارونه دید معنی: فریدون وقتی جهان را به آن گونه دید و دریافت که همه مردم از ضحاک برگشته اند، یقین کرد که دیگر جهان به کام ضحّاک نیست. همی رفت منزل به منزل چو باد / سری پر ز کینه، دلی پر ز داد… معنی: فریدون به سرعتِ باد، مسیر را مرحله به مرحله طی کرد، در حالی که سرش پر از کینه و انتقام و دلش پر از دادخواهی بود.
به شهر اندرون هر که بُرنا بدند / چه پیران که در جنگ، دانا بدند معنی: جوانان شهر و پیران جنگ آزموده و با تجربه … سوی لشکر آفریدون شدند / ز نیرنگ ضحّاک بیرون شدند معنی: به لشکر فریدون پیوستند و از دام و فریب ضحّاک آزاد شدند.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)