6 اسلاید صحیح/غلط توسط: ⫷ᴺⁱᵏᵃ⫸ انتشار: 4 سال پیش 5 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
اینم از پارت سه حمایت کنید ممنون میشم💎🖇💗💟
ارو پام و گذاشتم لبه ی پنجره و رفتم جلو ارو پامو گذاشتم جلو رفتم .یوونگ : خدایا من هنوز جوونم هزار تا ارزو دارم خودت رحم کن هووووووو . رفتم جلو و رسیدم به پنجره اتاق مادر بزرگ . یوونگ : هاااااا خدایا تو رو به اون بزرگید به من بدبخت بیچاره کمک کن / پام رو گذاشتم جلو دو قدم رفتم جلو همونجا وایسادم هوا خیلی سرد بود درختا با باد تکون میخوردن داشتام میلرزیدم یهو مادر بزرگ امد طرف پنجره چشام باز شد دست ول شد و با یه دست پنجره بالا رو گرفته بودم مادر بزرگ امد طرف پنجره و پنجره رو باز کرد و گفت خدا بخیر کنه . یوونگ جی و به خیر کنه سریع دست از جلو دهنم گرفتم خدارو شکر مادر بزرگ متوجه نشد رفت تو یکم خودمو جمع و جور کردم و دوباره
راه افتادم رسیدم به لوله اب باید ازش بالا میرفتم تا به در پشت بوم برسم و بعدش برم بیرون دنبال اریک . با هزار بد بختی رسیدم یوونگ : اهومم اهوم از اولش میدونسم خیلی استعداد میمون شدن دارم🤣😌 رفتم تو قصر اروم اروم داشتم میرفتم که هیون دامن لباسم رو گرفت و کشید . هیون : کجا داری میری ؟ یوونگ : 😁 هیچ جا چطور ؟ هیون : فکر کردم مادر بزرگ بهت گفته از قصر بیرون نری . یوونگ : نرفتم الان تو قصرم . هیون : داشتی میرفتی . یوونگ : راستش اره ولی به مادر بزرگ که نمیگی 🙁. هیون : بستگی داره . یوونگ : به چی . هیون : بهم بگی واسه چی داشتی میرفتی . یوونگ : خب همینجوری ببین اگه قول بدی به مادر بزرگ نگی برات جبران میکنم بعدش انگشت کوچیکم رو اوردم جلو 🤝 یوونگ : قول / دستم و پس زد و گفت : قول نمیدم و رفت 🙅♂️ یوونگ : هه چه بی ادب که یهو تصویر اون اریک 🤬 امد تو ذهنم یوونگ : ایشششششششششش ( کره ای ها یه جوری میگن اگه فیلم کره ای دیده باشید مخصوصا زیبایی حقیقی متوجه میشید ) یوونگ : هیون هیون ...... هیون یه لحظه وایسا . هیون :هو چیه . یوونگ : میشه کمکم کنی برم بیرون 🥺🙏 هیون : نه . یوونگ : اصلا چرا بابد به تو التمتس کنم 😒 هیون : نکن 😏
یوونگ : ولی این یه دستوره و منم شاهزاده هستم چون که پسر خالمی حق اینطور حرف زدن رو نداری مگر نه میدمت دست نهبان ها تا حسابت رو برسن . هیون : 🤨 خب حالا چه کاری از دستم بر میاد . یوونگ : مگه نگفتم منو ببر بیرون از قصر بدون اینکه کسی بفهمه . هیون : اممممم خب یه فکری دارم . یوونگ : 🤨 《 نیم ساعت بعد 》 یوونگ : مجبورم اینو بپوشم ؟ اخه خیلی شبیه پسرا شدم 🙁 هیون : فکر بهتری داری اون جلو یه عالمه سرباز هست چطوری میخوای از اون جا رد شی . یوونگ : اصلا از دیوار های قصر میرم بیرون . هیون : هر جور راحتی 🤷♂️ یوونگ : باشه اصلا با این لباسا میریم / ازش افتادم جلو و رفتم
یوونگ : خجالت اوره . 《 بیست دقیقه بعد 》 نگهبان : شما . هیون : من لی هیون هستم . نگهبان : و ایشون یکی از ملاقاتی های ملکه هستن . نگهبان : من ورود ایشون رو ندیدم . هیون : شاید تو شیفت قبلی امدن . نگهبان : امروز عوض نشده . هیون : مثل لینکه لج کردن با منو خیلی دوست داری برو کنار ملکه به شخصه دستور دادن که همراهیشون کنم اگه رم دلت میخواد غذا سر سفره خانوادت نبری که کنار نرو . نگهبان : 😟 بله بفرمایید . هیون : در ضمن میدونی من کیم . نگهبان : نه ، فکر کنم یکی از فامیل های ملکه هستید درسته . هیون : امممم نمیدونم شاید 😕 . / و رفتیم جلو و رسیدیم به جنگل که اریک و انجا پیدا کنم خب اریک همینجاست / سریع جلو دهنمو گرفتم 🤭 . هیون : اریک ؟ اریک یه اسم زمینیه . هیون : چی میگی بابا من گفتم اریک خخخخخخ برو بینم / زدم تو بازوش تو خیلی با نمکی زمینی ها . / داشت چپ چپ نگام میکرد . یوونگ : اهممم اهممم خب تو چرا گفتی شایددددد مگه فامیل نیستی اونم فامیل نزدیک . هیون : هیچی همینجوری خب نگفتی واسه چی امدی بیرون اریک کیه . یوونگ : من دارم میگم نگفتم اریک تو میگی گفتی . هیون : خودتو به کوچه علی چپ نزن اریک کیه . یوونگ : ااااااااام ........... او خدای من دیرم شده باید برم خدافظ 😁😬👋 تو ام برو برو دیگه . هیون : باشه مواظب خودت باش . ( از زبان یوونگ ) وقتی هیون رفت منم رفتم تو جنگل دنبال اریک چون میدونستم برای چی فرار کرده خب منم بودم فرار میکردم اون امده دنبال گردنبند . 《 از زبان هیون 》 وقتی یوونگ دور شد منم رفتم دنبالش جوری که نفهمه . / یوونگ : اریکککککککک ........ اریکککک ، کجاییی . هووو / نشستم رو زمین نشستم خیلی خسته بودم یوونگ : یعنی کجا رفته ، اگه گیرش بیارم که زندش نمیزارم . پا شدم رفتم جلو هوا تاریک بود چشم چشم و نمیدید و خیلی سرد . همینجوری داشتم میرفتم جلو که یهو خردم زمین انقدر هوا تاریک بود چیزی
ندیدم یکم چشامو ریز کردم دیدم اریک یوونگ : اریکککک . اریک : ااااااا گرخیدم چرا این شکلی شدی . یوونگ : تو کجا رفته بودی . پات چی شده اها میخواستی من و بلا تکلیف بزاری گردنبند رو پیدا کنی و بری از اولم نباید بهت اعتماد میکردم . گردنبند کجاست ایتجا چیکار میکنی با کسی که حرف نزدی کسی که ندیدت . اریک : 😐 اصلا میزاری حرف بزنم . یوونگ : خب بزن مگه جلو تو گرفتن😒 اریک : وقتی تو زندان بودم یه پسر امد بهم گفت که میدونه کیم و از کجا امدم گفت که هر چه سریع تر باید برم بعد منو فراری داد و گفت این تنها کاریه که میتونه برای من بکنه . یوونگ : بد بخت شدی یعنی کسی تو رو دیده . اریک : بد بخت شدی این تویی که بد بخت میشی من از اینجا میرم . یوونگ : بدون گردنبند که نمیتونی برگردی . اریک : پس زود بگرد تا پیداش کنی . یوونگ : تو این تاریکی . اریک : خب میگی چیکار کنیم . یوونگ : تو قصرم که نمیتونی بیای اها . یکی از کسای که تو خانواده فیلیکس بود چند روز پیش گم شد و کسی پیداش نکرد کسی از اعضای قصرم اون رو نمیشناسه فقط من میشناسم میتونیم بگیم اونی و برای چند روز پیش ما میمونی . اریک : اونم با این لباسا . یوونگ : تا دم قصر میریم من میرم تو لباسام رو عوض کنم تو اینجا بمون بعد از پنجره اتاقم برات لباس میفرستم . اریک : با این قیافت رات نمیدن . یوونگ : راست میگی . ( از زبان هیون ) وقتی یوونگ رفت منم رفتم دنبالش تو راه بود که یه پسره امد با صدا بلند داد زد اریک اون مویع بود که فهمیدم درست میگفتم و پای یه زمینی در میونه . داشتن میرفتن من سریع رفتم جلوشون و یوونگ پسره رو حل داد اونور منم خودم زدن به ندونستن . یوونگ : هیون از کی اینجایی . هیون : همین الان اومدم دنبالم بیا باید بریم مادر بزرگ از دستت شاکیه . یوونگ : تو برو جلو نگهبانا رو سر گرم کن منم میام . بعدش رفتم پیش اریک بهش گفتم نیم ساعت دیگه زیر پنجره منتظر باش برات لباس میارم . هیون : یوونگ داری با کی حرف میزنی . یوونگ : با خودم در باره بد بختیام 😕 الان میام . من و هیون رفتیم سمت قصر خیلی خوشحال بودم هیون چیزی نفهمیده ولی انگار..... بیخیل هیون رفت و به نگهبان ها گفت که یه نفر از قصر چیزی برده و نگهبان ها سریعاً رفتن سمت جنگل . یوونگ : چیکار کردی . هیون : گفتم یه دزد تو جنگلِ . یوونگ : اه گندش بزنن . هیون : بیا بریم . / همش داشتم با خودم میگفتم خدا رحم کنه زودتر برسه تا نگهبان ها نگرفتنش . ولی هیون مشکوک میزنه چرا گفت تو جنگل تو جنگل که دزد نیست بیشتر دزدا تو بازارچه هستن . هیون : بهتر بری یوونگ یوونگ .......... یوونگ 👋 . یوونگ : اممم بله 🤨 هیون : حواست کجاست سه ساعته دارم صدات میکنم ........
خب اینم این پارت یادتون نره لایک کنید چون باعث میشه پر انرژی تر جلو بریم راستی بگید دوست دارید داستان چند پارت بشه واینکه بعد این داستان در چه مورد داستان بزارم ؟ 💟💗💎🖇
6 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
1 لایک
خیلی خوب بود به تست های منم سر بزن 😊
ممنونم حتما 💗