
خودش بهم اجازه داد که شعر هاش رو بردارم شاعر خسته متن نمینویسه و شعر میگه

من آفتابی شدم زمانی که نه آفتابی بود و نه بارانی وقتی که برگهای چروک خورده به پای عابران افتاده بودند پاییز با آن سلام غمگین و بلاتکلیفش مرا در آغوش کشید درست زمانی که فصل نقاشی است و تکلیف من روشن شد در میان بلاکلیفی ها باد وزیدن گرفت و کلاغ ها بر سیم ها برق سمفونی سایه ها و غار را خواندند و من زمزمه کنان آفتابی شدم -شاعر خسته

در زندگی ام به هرچه می نگرم ، غم و اندوه میبینم هر چه به دنبال زیبایی های زندگی میگردم ، چیزی پیدا نمیکنم با خودم می اندیشم آیا میتوانم میان دیگران ، چون گل های بهاری ، زیبا چون کوه ، استوار و چون رود ، پویا باشم ؟ آیا میتوانم با حضورم باعث آرامش و خوشحالی دیگران باشم؟ سر انجام با خودم می اندیشم چگونه میتوانم باعث شادی دیگران شوم ؟ با این روح خسته ، دل شکسته ... و در پایان هر فکری ، تنها به یک چیز میرسم : ( کاش گل زندگی من ، در باغچه ی دیگری میرویید ) - شاعر خسته

در ذهنم آشوب است این من بی رحم ، هیولایی از حسرت هایم را در ذهن خسته ام بوجود آورده است . نابودم کرده ، حریفش نمی شوم... در دلم ، اقیانوسی از اشک های پنهانی ام نهفته است. که مرا به اعماق پوچی ها میبرد... کاش کسی درکم میکرد ، دستم را میگرفت و مرا از این دیار خاکستری ، نجات میداد ... کاش ، آن شخص تو بودی/ آری باز هم کااش ... - شاعر خسته

خدایا خسته ام آزرده ام صدایت میزنم ، اما جوابی نمیشنوم... شاید این بنده ی حقیرت را فراموش کرده ای گذشته ام را در ناامیدی گذراندم حال را در افسردگی ، و آینده را .... نمیدانم آینده دیگر چیست ؟ در دفتر زندگی من ، آینده مفهومی تعریف نشده است... -شاعر خسته

(شاد و بی غم بزی که شادی و غم زود آیند و زود بگذرند) شادی شاید... اما غم را نمیدانم شاید غم هم زود میگذرد، اما آنقدر خودم را در آن غرق میکنم که گویی قرن ها طول میکشد... دلم میخواهد خودم را از غرق شدن در این دریای بی انتها نجات دهم نمی شود ... نمی توانم ... این من با من بیگانه تر از آنست که مرا نجات دهد/ - شاعر خسته

دلم میخواست رها باشم همچون پرنده ای زیبا در آسمان حیف ، نه بالی برای پرواز دارم نه آسمانی وسعت آسمان زندگی من آنقدر کم است ، که برای خودم هم در آن جایی نیست... پروردگارا کمکم کن تا بال های شکسته ام را بهبود ببخشم و با خوشحالی به سوی تو پرواز کنم به سوی آرامش ابدی ...

کاشکی ، کاشکی های مرا میدانستی کاشکی مرا می فهمیدی کاشکی ، حقیقت عشق را درک میکردی سنگ ، با همه ی سختی با قطره های نرم باران ، شکل میگیرد افسوس... دل تو از چیست؟ از سنگ هم نیست چرا باران اشکهایم را ، بر آن اثری نیست ؟ آن قطره ی باران که میچکد روی زمین امید دارد که بازگردد به آسمان من آن قطره ی بارانم که می چکم و آرام می روم در زمین من آن درخت خشک و بی برگم، که ضربه های تیغ بر تنم خورده من دگر نابودم من دگر هیچم هیچ را هیچ امیدی به بهار نیست...

کاش پرنده بودم کاش پر میگشودم از این لانه ی سیاه و تا ابد رها میشدم خواستم لانه ای سازم شاخه شاخه ، روی هم نهم شاخ و برگ عشق خواستم انبوه غم های دلم را خستگی روحم را و شکستگی قلبم را به عشقت از یاد برم. افسوس از انبوه شاخ و برگ ، دور من پر شد از سیاهی ها و صدای ناله ام پیچید پشت شاخه ها. کسی ندید مرا از پشت آن سیاهی رنگ اما میدانم که صدایم را شنیدند صدای ناله ام را ...

این بهترین راه است آخرین راه راه آزادی برای خوشبختی برای نابودی این نفرین اهریمنی ققنوس خواهم شد به آتش میزنم خود را تا که خاموش گردد این آتش ویرانگر که سوزانده زندگی ام را خاکستر خواهم شد تا که مرغی زیبا پرگشاید از آن و چه دیدنی است سرد شدن این آتش اهریمنی...

این خانه تاریک است این کاشانه تاریک است و با چراغ روشن نمیگردد همانگونه که سیاه نمیگردد سپید بخت من سپید نمیگردد سرنوشت من چنین رقم خورده و دیگر بر نمیگردد و خوب میدانم که روزی در این خلوت تنهایی درون این دالان تاریک، تنهای تنها روحم از بدنم جدا گردد روزی که دگر روحم به این عالم تاریک برنگردد روزی که میدانم به همین زودی می آید و این فکری است که در سرم آمده و دیگر برنمیگردد ...

گاه ، آرزو میکنم ای کاش شبی از شب های ظلمت و تنهائیم در میان کابوس ها و هزیان های شبانه ام برای همیشه از میان روم و بر این باورم که در شطرنج این زندگی خموش و مرگزا کیش گشته ام درمانده و حیرانم افسرده و نالانم ولی میدانم ، عاقبت روزی اراده ای چون کوه می یابم و جسارتی به مانند اسبی چموش تا از این صفحه ی شوم ، خیز بردارم و شیحه ای کشم از اعماق وجود به معنی مات

زندگی ام ، هاشور خورده با دو رنگ : سیاه و سپید پرز بیم و امید بیمی سیاه و امیدی خاکستری رنگ بیمی همیشگی و امید لحظه ای بیمی سراسر رنج و امیدی با پرز غم من دچار یک وحشت بی پایانم این حکم من است ، که آغاز کنم هر سپیده دم روز دیگری را ، بی هیچ دلیلی برای زندگی با دلهره ، با اضطراب ، با دلی بیقرار زیر سقفی رفتم امروز که در آن گرچه عشق پیدا بود ، اما کاش در آیینه امروز چهره ی فردا پیدا بود ...

باز باران ، نه آن باران با تازیانه ، نه با آن ترانه نه بر بام خانه ، که بر پیکرم می زند ظالمانه یادم آید کودکی افسرده بودم سرد و خاموش ، مینشستم کنج خانه دور از شادی های زمانه ای که گفتی بشنو از من کودک من پیش چشم مرد فردا زندگانی هست زیبا ، هست زیبا ، هست زیبا حال بشنو از من ، شاعر من زندگی جز درد و غم نیست از چه رو گفتی که شیرین است؟ شیرینی اش از چیست؟ از آن روزی که شعرت را زبر کردم ، با خودم گفتم : زندگانی چه وقت روشن ، چه وقت تارست ؟ چه وقت غمگین، چه وقت شاد است ؟
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
بسکتبالیستی؟!
خدایی شعر های دل آرا خیلی قشنگن ۳
مث شما:>>
پستت خیلی خوب بود♥️🫂
امیدوارم در آینده یکی از بهترین ها بشی☺️👍🏻
اگه میشه لطفا به پست های منم سر بزنید🙃🤍
بk هم mیدم😉🤯
ادمین زیبارو پین؟☺️🫂
خیلی قشنگن که🎀😍😍
کاربر شاعر خسته رو میگی؟
بله خودمو میگه 🫠
دل آرا واقعا شعر هات قشنگن😍
جسارتا، سبکشون شعر سپید هست:>
(البته قصد توهین ندارم، همه میدونم که شعرای دل آرا خانوم چقدر قشنگه:)
مرسیی 🙏
نفسن شعرات:>>>
اولین کسی که کتاب شعر ایشون رو میخونه منم.
واای ذووق :)