
آلیسا قدرت تکلمش را از دست داد ، چند بار دهانش را باز و بسته کرد اما صدایی از آن خارج نشد . بردیا ادامه داد . _غلط نکنم دو نفر بودین... صدای یه پسر هم شنیدم ! درمورد لو نرفتن حرف میزدین... سرش را جلو برد و درست دم گوش آلیسا گفت _راستشو بگو...جاسوسی چیزی هستی ؟ آلیسا چشمانش گرد شد و بالاخره توان سخن گفتنش بازگشت. _چی میگی بابا..! یه اتفاق ساده بود ، ممکنه برا هر کسی پیش بیاد جاسوس چیه دیگه از کاه کوه میسازی بیخودی... پسر را عقب راند و وسط قایق نشست . بردیا اما هنوز گمانش از بین نرفته بود . کنار موتور نشست ، دسته را در دستش گرفت و سرعت را به حداکثر رساند . آلیسا که انتظار این کار را از او نداشت ، با افزایش سرعت ، به کف قایق پرت شد . _چیکار میکنی دیوونه ! صدای جیغ آلیسا بین امواج آب طنین انداز شد . بردیا نیز بلند تر از او داد زد . _تا وقتی نگی کی هستی تو همین وضعیت میمونی
چه فکری با خود کرده بود ؟ آلیسا این همه زحمتش را فدای یک مسخره بازی او نمیکرد. فوقش خودش غرق میشد. _اون پسرعموم بود ، گفتم الان بیدار بشه منو ببینه بد میشه ، وگرنه چه لورفتنی تو برو رزومه ام رو بخون یه مورد مشکوک دیدی بیا یقمو بگیر! بردیا با تردید نگاهش میکرد... بالاخره از خر شیطان پیاده شد و رضایت داد تا قایق را خاموش کنند.
آلیسا نفسی آسوده کشید و خود را روی صندلی ماشین رها کرد . خطر از بیخ گوشش گذشته بود . این پسرک دیوانه را نباید خیلی نزدیک خود میکرد. بردیا سوار شد و ماشین را روشن کرد . _با پسرعموت تو جنگل چیکار داشتی ؟
آلیسا اخم کرد و شیشه ماشین را پایین کشید . _رفته بودیم جنگل رو بشناسیم تا فردا روز تو ماموریت هام گم نشم...اصلا به تو چه ! واسه یه برخورد ساده گیر چه چیز هایی افتادم ها... بردیا نگاهش به جاده بود و ثانیه ای سر برنمیگرداند . _اونوقت واسه چی با اون سرعت داشتی میدویدی؟! آلیسا سرش را از شیشه بیرون برد و داد زد . _کائنات منو از دست این فضول پر رو نجات بدین بردیا لحظه ای خندید اما زود خودش را کنترل کرد تا آتویی دست دخترک ندهد .
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (1)