باد لای موهای دخترک میپیچید. صدای باد در گوشش بود و همین باعث خنده اش میشد. در همان لحظه، برگی از درختی افتاد. ناهگان دخترک نگاهی به روی زمین کرد. انتار نداشت این همه برگ روی زمین باشد. بعد از چندین سال، بار اولی بود که از قصر نه چندان دورش بیرون اومده بود. اون یک دوشیزه بود. اجازه نداشت تا قبل از هیجده سالگی بیرون برود. اما نمیتوانست
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
1 لایک
نظرات بازدیدکنندگان (0)