8 اسلاید پست توسط: Miya انتشار: 3 ساعت پیش 4 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
پارت هفتم
دو ماه از ورود سلیا به هاگوارتز گذشته بود و او به تدریج در استفاده از چوبدستی ماهر شده بود. حالا زندگیاش رنگ و بوی جادوی بیشتری به خود گرفته بود و او دیگر کارهایی مانند جابهجا کردن اشیا یا تعمیر وسایلش را به روش مشنگی انجام نمیداد.
از امروز در کلاس دفاع در برابر جادوی سیاه ، از چوبدستی استفاده می کنند و این برای سلیا یکی از بهترین خبر ها بود .
سلیا در راه کلاس کتاب دفاع در برابر جادوی سیاه پدرش را می خواند به سرعت به سمت کلاس پیش می رفت . هر از چند گاهی سرش را بالا می آورد تا به کسی یا چیزی برخورد نکند . که البته چند بار وقتی سرش را بالا آورد دماغش با دیوار برخورد کرد که نشان می داد درست به موقع وایساده بود . سلیا به کلاس رسید .وقتی وارد کلاس شد، متوجه شد که دیگر از میز و نیمکتها خبری نیست. تمام دانشآموزان دور تا دور کلاس ایستاده بودند و فضای کلاس پر از هیجان و انتظار بود.. پروفسور اورت به سلیا گفت " اوه دوشیزه استارک ، نمی خواید بیاید داخل می خوایم کلاس رو شروع کنیم ." سلیا با گفتن " عذر می خوام " وارد کلاس شد و در را پشت سرش بست .
پروفسور اورت بسیار به سلیا محبت داشت . سلیا هم سعی می کرد در کلاسش بهترین باشد . پرفسور اورت شروع به صحبت کرد " تا امروز ما با دیدگاه های شرارت و موجودات شرور آشنا شدیم . در چند جلسه پیش تئوری هایی را راجب ورد های پتریفیکوس توتالوس (Petrificus Totalus) و ناکس (Nox) و لوموس (Lumos)آکیو (Accio)خوندیم . که جز ورد ها و طلسم های پیش پا افتاده هستند . از امروز به طور عملی روش و نوع چرخش چوبدستی و تلفظ ورد هارو کار می کنیم .
خب اول مروری روی درس های گذشته داشته باشیم . خب دوشیزه وینستون میشه برای ما کاربرد لوموس و ناکس رو بگید. دختری با موهای بور و چشمان ابی در فاصله ای نه چندان دور از سلیا ایستاده بود . سلیا او را دورادور می شناخت . او در گروه اسلایترین بود و علاقه اش بیشتر تغیر شکل بود تا دفاع دربرابرجادوی سیاه . وینستون شروع به صحبت کرد . " از لوموس برای روشن کردن نوک چوبدستی استفاده می کنیم . و ناکس برای خاموش کردن . " پروفسور اورت با تکان دادن سرش وینستون را تایید کرد و ادامه داد " در اول برای اینکه بتونید در برابر شرارت از خودتون دفاع کنید باید حریفتون رو ببینید .
خب آقای گریفین شما می تونید راجب ورد اکیو توضیح بدید . " سلیا تمام تلاشش را میکرد که از گریفیندوریها دور بماند و حداکثر فاصله را از آنها حفظ کند. اما با توجه به اینکه کلاسهای اسلایترین و گریفیندور معمولاً مشترک بود، این کار برایش دشوار شده بود. کوین به دیوار تکیه داده بود و دوستانش، با چهرههای پر از اعتماد به نفس، دورش جمع شده بودند. کوین با نگاهی مغرور به سلیا و دیگران مینگریست، انگار که میخواست به همه نشان دهد که چقدر در این درس برتر است. کوین تکیه اش را از دیوار برداشت گفت " از اکیو برای احضار اشیا به سمت خودمون استفاده می کنیم ."پروفسور اورت گفت " درسته . و در اخر امممم ... دوشیزه استارک شما هم راجب پتریفیکوس توتالوس برامون توضیح بدید " سلیا گفت " پتریفیکوس توتالوس رو برای بی حرکت کردن شخص استفاده می کنیم " پروفسور اورت گفت " درسته ، پتریفیکوس توتالوس اولین ورد دفاعی هست که به طور مستقیم در دفاع از شما نقش داره . لوموس ،ناکس ، اکیو نمی تونن حریف رو متوقف کنن اما پتریفیکوس توتالوس حریف رو بی حرکت می کنه و شرایطی را برای پیدا کردن جای امن یا موقعیت درست بهتون میده .
امروز تا آخر ساعت ورد پتریفیکوس توتالوس رو کار می کنیم و ورد لوموس و ناکس هم تکلیف جلسه آینده تون هست . پس سریع به گروه های دو نفره تقسیم بشید . " سلیا عادت کرده بود در فعالیت هایی که ۲ نفره بودند یا با زوئی همگروه بود یا با متیو . سلیا ترجیح می داد دامنه ارتباطش همین قدر محدود بماند . با زوئی و متیو جز راجب درس چیزی نمی گفت که البته یکی از خوبی های گذر زمان این بود که متیو و زوئی به میزان اولیه از سلیا نمی ترسیدند . زوئی خودش به سمت سلیا امد . هر دو به دقت به روش تکان دادن و تلفظ اورت توجه می کردند . همه دانش آموزان روبه روی هم ایستادند و صدای ورد گفتن در کلاس پیچیده بود . سلیا با دقت و تمرکز در سومین تلاشش موفق شد زوئی را بی حرکت کند . بعد از سلیا کوین دومین نفر بود که موفق شده بود . درست بود که سلیا دل خوشی از کوین نداشت اما نمی توانست منکر شود که کوین در دفاع در برابر جادوی سیاه استعداد خوبی دارد . زمانی که حریف کوین موفق شد کوین را بی حرکت کند و کوین محکم به زمین افتاد سلیا خنده اش گرفت و سعی در پنهان کردنش نداشت که هیچ طوری خندید که کوین ببیند و عصبانی شود و موفق هم شده بود . پروفسور اورت در کلاس قدم می زد و ضد طلسم را روی دانش آموزانی که بی حرکت شده بودند اجرا می کرد .
در زمان ناهار ، صدای بال زدن جغد ها به گوشی رسید . زمان رساندن نامه ها رسیده بود و سلیا بی تفاوت کتابش را می خواند و آب کدو حلوایی اش را می خورد . سلیا جز پدر خوانده اش کسی را نداشت تا برایش نامه بنویسد و این احساس تنهایی عمیقی در دلش ایجاد کرده بود. او به یاد میآورد که چقدر دلتنگ پدرخواندهاش شده و چطور این بیخبری از او، احساس بیکسی را در وجودش زنده کرده است . سلیا همانطور که مشغول خواندن کتابش بود احساس سنگینی روی شانه اش کرد . سرش را برگرداند از ترس تکانی خورد . جغد روی لباسش نزدیک بود بیافتد که با بال زدنی خود را روی شانه سلیا نگه داشت . سلیا سرش را دور از جغد گرفته بود و چشمانش را بسته بود . جغد با نوکش ضربه ای به گوش سلیا زد و سلیا ارام چشمش را باز کرد لحظه ای سلیا خشکش زد . جغد بسیار زیبایی روی شانه اش بود . پرهایش سفید و طوسی بود و چشمان عسلی زیبایی داشت . نامه ای به پای جغد بسته شده بود سلیا مشغول باز کردن نامه بود که کوین از کنار میز اسلایترین رد شد و به تمسخر گفت " مگه کسی هست که به تو بی کس کار نامه بده؟!" تا سلیا خواست حرفی بزند چشمش به پروفسور اسنیپ خورد که پشت سر کوین ایستاده بود و لبخند که بیشتر شبیه پوزخند بود روی لبش خودنمایی می کرد کوین برگشت تا برود که به پروفسور اسنیپ برخورد کرد کوین به تته پته افتاده بود اسنیپ گفت " آقای گریفین به خاطر بی ادبی تون نسبت به دانش اموز اسلایترین ۵ امتیاز از گریفیندور کم میشه " کوین زیر چشمی نگاهی خشمگین به سلیا انداخت و با عصبانیت از کنار اسنیپ رد شد . اسنیپ به سمت سلیا امد و گفت " دوشیزه استارک بهتره وقتی می خواید با کسی بحث و دعوا راه بندازید اول به اطراف نگاه کنید چون اگر شما هم جای آقای گریفین بودید من از اسلایترین هم امتیاز کم می کردم" سلیا هم زمان که خنده اش را کنترل می کرد گفت " چشم قربان "
با ضربه دوباره جغد به گوشش سلیا نامه یادش افتاد . سریع نامه را از پای جغد باز کرد اول پشتش را خواند . منتظر چه کس دیگری جز پدرخوانده اش می توانست باشد . نامه را باز کرد و شروع به خواندن کرد .
"سلیا عزیز
امیدوارم که روزهای خوبی در هاگوارتز گذرونده باشی . کمی دیرتر بهت نامه دادم تا در هاگوارتز جاگیر بشی و البته امیدوار بودم که خودت اول بهم نامه بدی و اتفاقات مدرسه رو تعریف کنی اما خب باز هم من پیش دستی کردم . خیلی خوشحال میشم که برام نامه ای بنویسی منتظر نامه ات هستم .
(پ.ن یادت نره به جغد غذا بدی . اسمش نوا (nova) است .)
دوست دارم ، پدرخوانده ات ."
سلیا نامه را تا کرد درون جیب ردایش گذاشت کتابش را برداشت ارام بلند شد و و به سمت جغدونی رفت .
سال ها قبل پدر خوانده اش جغدی به نام اوریل (oriel) را برای سلیا فرستاده بود که اگر خواست با ان برایش نامه بنویسد اما سلیا در این چند سال شاید یکی دوبار بیشتر آنرا ندیده بود و چون از آن خوشش نمی آمد با خود اوریل را به هاگوارتز نیاورده بود . اما نوا بسیار زیبا و دلنشین بود و برعکس اوریل گاز نمی گرفت . سلیا نوا را روی یکی از طبقات پایینی جغدونی گذاشت کمی غذا و آب برایش گذاشت و به نوا گفت " یه کم استراحت کن خستگیت در بره . آفرین پسر خوب " نوا بال و پری برای سلیا تکان داد . سلیا به سمت سالن عمومی اسلیترین رفت . روی تختش نشست و چمدونش را بیرون آورد اول جعبه نامه هایش را باز کرد و نامه جدید را درون آن گذاشت . بعد یکی از کاغذ های پوستی مرغوب اش را به همراه یک جعبه استوانه کوچک بسیار زیبا بیرون آورد و با جوهری آبی تیره با خط شکسته زیبایش شروع به نوشتن کرد .
"سلام . امیدوارم که حالتون خوب باشه . " سلیا مات کاغذ ماند . بهترین کاغذ پوستی جلویش بود . مرغوب ترین دوات و قلم پر در دستش بود اما نمی دانست چه بنویسد . اصلا نمی دانست برای کی می نویسد . آنقدر خودش را از پدرخوانده اش دور می دید که نه می توانست چیزی بگوید و نه می توانست چیزی نگوید . شروع کرد و هر چیز که به ذهنش می امد را می نوشت . " نامه اتان را دریافت کردم . متاسفم که نامه ای ننوشتم . درس ها و تکالیف اجازه نمی داد . " سلیا خوب می دانست که اینها همه بهانه است اما چاره ای نداشت . " امیدوارم که خیلی ناراحت نشده باشید.
حالم خوب است . در هاگوارتز تنها هستم به همان تنهایی عمارت استارک . دلم برای دوچ و باقی جن های خانگی تنگ شده . در اینجا مجبور نیستم با اصرار و تهدید جن ها را دور میز بنشانم تا تنها غذا نخورم . در اینجا همه چیز مثل بیرون است . کسانی هستند که از من می ترسند و کسانی هستند که با نزدیک شدن به من می خواهند از اصل و نسبم سو استفاده کنند . در اینجا بیشتر از آنکه بتوانم با دانش آموزان ارتباط برقرار کنم با استاد ها توانستم ارتباط بگیرم . آنها به من محبت فراوان دارند مخصوصا پروفسور اورت و پروفسور مک گوناگال . پروفسور اسنیپ بسیار هوای گروه اسلایترین را دارد . البته که برایتان عجیب نیست که من در اسلایترین افتادم . در مدرسه فعالیت خوبی دارم . از اینکه برایم نامه نوشتید ممنونم . و امیدوارم باز هم برایم نامه بنویسید
از طرف سلیا فرزند خوانده شما "
سلیا خیلی حرف های دیگر بود که می خواست به پدر خوانده اش بگوید و نمی توانست . ناگهان یاد هدیه پدرخوانده اش افتاد . به سمت چمدان رفت جوهر و قلمی که پدر خوانده اش به او داده بود برداشت و شروع به نوشتن کرد قطره ای جوهر روی کاغذ ریخت و پس از لحظه ای جوهر کمرنگ و کمرنگ تر شد تا جایی که دیگر اسری از ان باقی نمانده بود سلیا ادامه داد " اینجا جز ازار و اذیت اتفاقی نیست که برات بنویسم . کاش پیشم بودی تا دیگر کسی نگوید بی کس و کار است . اما با تمام بی رحمی ات دوستت دارم . به امید دیدار پدر " قطره اشکی روی کاغذ چکید. سلیا سریع اشک هایش را پاک کرد تا نکند یکی از بچه ها بیاید و اشکش را ببیند . نامه را لوله کرد و داخل جعبه استوانه ای گذاشت . و دوباره به سمت جغدونی را افتاد . نامه را به پای نوا بست و کمی پرهای دور گردن و بالش را نوازش کرد و نزدیک گوشش گفت " نامه را ببر برای کسی که می دونی ." بعد جغد از روی دستش پر زد و دور شد .
8 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
4 لایک
عالیییی
عالی بودددددد
عالی بود
عالی
فرصت؟