
در یک روز تاریک و بارانی، بعد از ماجرای فرزند نفرین شده، هری پاتر و هرمیون گرنجر به مالفوی مانور میروند تا تایمنر را نابود کنند. دراکو مالفوی با چالشهای عاطفی و انتخابهای سختی روبرو میشود که سرنوشت همه آنها را تغییر خواهد داد. فصل۷
دراکو در دنیای تاریک و سرد بیهوشی غرق شد. احساس میکرد که در یک خلا بیپایان شناور است، جایی که زمان و مکان معنای خود را از دست دادهاند. در این حالت، تصاویر مبهمی از گذشته و آینده در ذهنش شکل میگرفتند. او به یاد میآورد که چگونه در دوران کودکی، در کنار سوروس اسنیپ، پدر خوانده مورد اعتماد و معلمش، درسهای جادوگری را میآموخت و چگونه همیشه او را به عنوان یک مرشد و راهنما میدید. ناگهان، صدای آشنایی او را به دنیای واقعی بازگرداند.
دراکو به آرامی به هوش آمد و متوجه شد که در اتاقش دراز کشیده است. نور ملایمی از پنجره به داخل میتابید و صدای آرامی در پسزمینه به گوش میرسید. خورشید به وسط آسمان رسیده بود و نشانگر این بود که زمان در اواسط روز قرار دارد. دراکو به آرامی سرش را بالا آورد و به سوروس نگاه کرد که هنوز در کنار او ایستاده بود. صدای سوروس در گوشش پیچید، که به آرامی و با نگرانی او را صدا میزد: "دراکو، بیدار شو! همه چیز خوب است، فقط یک شوک کوچک بود." دراکو سرش را به آرامی به سمت سوروس بازگرداند و به چهرهی نگران سوروس چشم دوخت. او هنوز در همان لباس زرشکی و شیکش ایستاده بود و حالا به نظر میرسید که بیشتر از هر زمان دیگری به او نزدیک است. دراکو احساس کرد که قلبش به تپش افتاده و هیاهویی در وجودش شکل گرفته است. برای اولین بار از ورود به این دنیای پر هرج و مرج دراکو کنترل احساساتش را از دست داد.
شاید هرکسی این را نمی دانست اما برای دراکو بعد از پدر و مادرش سوروس تنها مونس و همدمش بود. با وجود اخلاق جدی سوروس هنگام تدریس، در مالفوی مانور و خانه خودش وقتی سوروس با دراکو تنها بود آن چهره خشک خود را کنار می گذاشت و او را غرق در محبت می کرد. حتی در تولد شش سالگی دراکو تنها برای شادی دراکو او رضایت داد که لباس مشکی خود را با یک لباس آبی روشن تعویض کند. واقعا لبخند سوروس در آن عکس که در جشن تولد گرفته بودند یکی از ماندگار ترین و معدود ترین لبخند های سوروس بود. حتی هنگامی که پدرش در زمان تحصیل او در هاگوارتز مخالف نامزدیش با استوریا بود ، سوروس با یک جلسه خصوصی با لوسیوس و یک بحث جدی تمام عیار موافقت لوسیوس هرجند با اکراه را با این نامزدی بدست آورد. یکی از غصه های همیشگی دراکو این بود که جای سوروس در عکس عروسی اش خالی بود . حتی برای کاهش این درد او چهره سوروس را به عکس های عروسی اش اضافه کرده بود. اما فقدان حضور مهر بخش او را هنوز در وجودش احساس می کرد.
حالا آن شخص درست در مقابل او ایستاده بود. آن هم با ظاهری که دراکو همیشه آرزو داشت ، او را به آن صورت ببیند. رها از احساس گناه و غرق در آرامش خیال. دراکو با چشمانی پر از اشک گفت: "عمو سیو، واقعاً خودتی؟" صدایش لرزان و پر از احساس بود. او نمیتوانست باور کند که سوروس زنده است و در اینجا در کنار اوست. سوروس با نگاهی متعجب و نگران به دراکو نزدیک شد و گفت: "بله، دراکو. من اینجا هستم." دراکو با شتاب به سمت سوروس دوید و او را در آغوش گرفت. اشکهایش به آرامی بر روی شانههای سوروس سرازیر شد. "من فکر میکردم هرگز نمیتوانم تو را دوباره ببینم. دلم برایت تنگ شده بود!"
سوروس با آرامش او را در آغوش گرفت و با نگاهی نگران ادامه داد: " من رو که همین هفته پیش دیدی پسر ! یعنی انقدر دلت برای تنگ شده؟." دراکو با یاد آوری جنازه سوروس و زخم های گردنش که ناشی از زهر ناگینی بودگفت: اما امکان ندارد کسی از زخم ماگینی نجات پیدا کند! سوروس گفت: دراکو اینی که میگی مال خیلی وقت پیشه، یادت نیست که پامفری مرا باگیاه پاناکس درمان کرد؟ با شنیدن این حرف سوروس دراکو به خود آمد و سعی کرد کنترل احساساتش را به دست آورد . انگار با دیدن سوروس فراموش کرده بود در چه موقعیتی قرار دارد. او از آغوش سوروس بیرون آمد و سعی کرد نشسته و به حالت عادی برگردد. او به چهرهی سوروس نگاه کرد و با صدای لرزانی گفت: "عذرخواهی میکنم، عمو. بعد از اینکه دیروز به هوش آمدم، بعضی چیزها از خاطرم رفته است یا به صورت دیگری در ذهنم وجود دارد." سوروس با نگاهی مهربان و درککننده به او پاسخ داد:"این کاملاً طبیعی است، دراکو. تو در حال تجربهی احساسات عمیق و پیچیدهای هستی. گاهی اوقات ذهن ما برای محافظت از خود، برخی از خاطرات را فراموش میکند یا آنها را تغییر میدهد." سپس دستی مهربانانه بر سر دراکو کشید و ادامه داد: بهترین چیز برای بهبود این وضعیت آرامش است. سپس با لبخندی قوت بخش ادامه داد: فکر کنم این به شما کمک کند. ودفترچه ای نسبتا قطور را در دستان دراکو قرار داد. جلد سبز یشمی و خاص آن دفترچه برای دراکو آشنا بود. دفترچه خاطراتش در دنیای قبلی . ظاهرا در این دنیا هم سلیقه اش در انتخاب دفترچه خاطرات تغییری نکرده بود. سوروس ادامه داد: این دفترچه خاطرات شماست فکر میکنم خواندن آن به شما کمک میکند. هر چند برای بهبود بهتر شما و آرامشت برایت دارویی آرام بخش تجویز میکنم و با حرکت دستش لیوانی که در آن جوشانده ای آبی رنگ نمایان بود ظاهر کرد و آن را روی میز کنار تخت دراکو قرار داد. و ادامه داد: بهتره تا سرد نشده بخوریش و بعدش هم کمی استراحت کنی. و بعد اتاق را ترک کرد. دراکو می خواست از سوروس سوالات بیشتری بپرسد اما احساس کرد که باری امروز دیگر توان کشف حقایق بیشتری را ندارد. و طبق گفته سوروس جوشانده را خورد و خیلی زود غرق در خواب شد.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
*در حال تبدیل شدن به نفت*
نه بابا انتظار چیه
فصل بعد رو فرستادم . در حال انتظار برای تایید ناظرهست.
نظر؟ اونقد عالی که نگوووو
لطف داری عزیزم.
مرسی:)
#فسیل _ شدیم😭😭
ممنونم😊🙂🥰
هعی...
پرفکتتتت
🥰🙂😊
تا پارت بعد نگیریم، آرام نمیگیگیریم !
عالیییی
ممنون از نظرت عزیزم.
بزودی پارت بعد رو میگذارم.
هوراااا
#- تا _ پارت _ بعد _ رو _ نگیریم _ اروم _ نمی _ گیریم!🥺🥺💚💚
سعی میکنم زود تر پارت بعد رو بزارم ممنون از نظرت عزیزم.
هوراااااا🥳🥳 خواهش میکنم💚💚💚
خیلی زیبا بود
خیلی ممنونم.
زوددددد پارت بعدی رو بزار🥹
چشم . ممنون از نظرت عزیزم.