
مقصر اومده با کلی اتفاقات جدید 😛☺
از زبان مرینت 👈 صبح پا شدم فکر کردم ادرین تو اون یکی اتاق خوابیده وقتی چشامو باز کردم دیدم منو بغل کرده نزدیک یکد از مرینت تبدیل به گوجه فرنگی بشم ادرین با چشای بسته گفت خوب حالا نمیخواد خجالت بکشی عصبانی شدم بالشتمو کوبوندم تو صورتش (خوب کاریش کردی عشقم ❤ممنون جیگرم بی زجمت یه بلا سرش بیار :باشه سه ماشین میارم بزنه بهش :غلط کردم ) گفت چته گفتم چرااا الان تو اینجایی جا قطعی بود گفت اره گفتم خوب منو بیدار میکردی گفت نمیخواستم بیدارت کنم گفتم تو غلط میکنی میای پیش من میخوابی بعد یه بار دیگه بالشتو کوبوندم تو صورتش گفت بسه دیگه برو یه صبحونه درست کن گفتم پس تو این وسط چیکاره ای گفت من عشقتم گفتم کی گفته تو عشق منی ؟! گفت عکس توی کمد 😝 گفتم خیلی بی حیایی
از زبان مرینت 👈 رفتم پایین دست صورتمو شستم نشستم صبحونه درست کردم میخواستم برم بالا که ادرین داشت تلفنی با یکی صحبت میکردم کنجکاو شدم بدونم کی رفتم نزدیک تر ادرین میگفت ولی من نمیخوام تو اون جشن شرکت کنم من میخوام پیش مرینت باشم ......اون....من اون دوست دارم ...ِِِِ.ِچرا باید به خاطر یه قرار دارد مسخره پیش اون باشم ....ِِِِاگه ... اگه مامان بود درک میکرد من تو جشن شرکت میکنم به یه شرط ......مرینت باید با من بیاد.....باشه خداحافظ درو باز کرد منو پشت در دید گفت ام ...میدونی گفتم لازم نیست بگی همه چیز شنیدم گفت مرینت واقعا من نمیخوام به جشن کاگامی برم گفتم جایی که با من باشی بهشته پس حرف نباشه ساعت چند میریم ؟! گفت ساعت 8 گفتم خوب خوبه چون وفت خرید داریم گفت واییییی نه خرید 😭😰 گفتم اماده شو 😝 گفت شیکمه گشنه گفتم او گفتی گشنه تیکی پلگ کجان گفت نمیدونم رفتم بالا همه جا رو گشتم زیر تخت دیدم دیدم پلگ تیکی بغل کرده گفتم ویییی تیکی یه زره خجالت کشید ولی پلگ گفت فضول گفتم پلگ خیلی بی احترامی میکنی گفت من از تو بزرگ ترم گفتم کی گفته تو از من بزرگ تری گفت سن من 100000 سال گفتم واییییییی خوب 1 بر هیچ به نفع تو رفتم پایین صبحانه خوردم رفتیم بیرون
از زبان ادرین 👈 رفتیم بیرون مرینت منو کشت کلا این مغازه اون مغازه داشتم دیونه میشدم اخر گفت خوب به نظر من این خوبه رفتیم تو مغازه لباس پوشید خیلی بهش میومد گفتم خوب تموم شد گفت نه هنوز کفش مونده بلخره این دختر تمام خریداشو کرد ( عکس پارت لباس مرینت )
از زبان مرینت 👈 رفتیم خونه ناهار درست کردیم داشتیم میخوردیم که ادرین گفت خوب باید یه چند دقیقه زوتر بریم چون با پدرم کار دارم گفتم باشه رفتم بالا لباسامو عوض کردم خیلی جیگر شدم رفتم پایین به ادرین نشون دادم گفت تو همین جورشم خوشگلی یه زره قرمز شدم
از زبان مرینت 👈 داشتم اماده میشدم تیکی اومد بیرون گفت مرینت این عجیب نیست که هاک ماث چند روز کسی رو شرور نکرده گفتم اره تیکی یه زره نگران کنندس کیفمو برداشتم گفتن تیکی برو توش ادرین صدام کرد گفت مرینت اماده ای گفتم اره رفتم پایین سوار ماشین شدیم اول رفتیم عمارت اگراست ادرین گفت تو اینجا بمون من باید خصوصی با پدرم صحبت کنم گفتم باشه بعد رفت تو اتاق پدرش بعضی وقت ها احساس میکردم ادرین داره صداش میبره بالا این نگران کننده بود در باز شد ادرین با پدرش اومد بیرون گفتم سلام اقای اگراست واقعا خوشحالم دوباره شما رو ملاقات گفت سلام منم از دیدنت خوشحالم خیلی سرد بود حس بدی بهن دست میداد 😰
❤پایان❤
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
یه سئوال مگه مرینت و آدرین به مصاحبه دعوت نشده بودن🌸🎶
بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی
عالی عالی
عالی بود پارت بعدی هم بذار عالی مینویی دختر 💐💐💐 به تست های منم سر بزن 💐💐💐💐
عالی بود 😍😍😍