
سلام دوستا این پارت ادامه نرو ادرین نرو است امیدوارم راضی باشید
همونطور که داشتسم با الیا میرفتیم من به الیا گفتم الیا یکم میای پیشم بهت نیاز الیا هم از خدا خواسته قبول کرد باهم رفتیم تو اتاقم الیا:خیلی ناحتی مگه نه من:اره خیلی ناراحتم من ادرین را خیلی دوست دارم
سه روز گذشت الیا بهم زنگ زد و گفت امروز ادرین داره میره امریکا باید بری و باهاش خداحافظی کنی من:وای اصلا یادم نبود باشه الان میرم خداحافظ سریع یه تاکسی گرفتم
وخودم را رسوندم فرودگاه ادرین را دیدم که داره چمدونش را برمیداره دویدم و رفتم پیشش یهو بقلش مردم و گفتم ادرین نرو ادرین:مرینت من تو را خیلی دوست دارم اما این خواسته پدرمه سفت نگهش داشته بودم و می گفتم نرو نرو نرو
اسم ادرین را اعلام کردن ادرین:من دیگه باید برم باهم خداحافظی کردیم سوار هواپیماشد ادرین که رفت من زدم زیر گریه باگریه داشتم می دویدم که برسم خونه
پدر مادرم من را با اون حال که دیدند گفتند دختر چه اتفاقی افتاده ولی من جواب ندادم و رفتم تو اتاقم خودم را انداختم رو تخت و همینجور گریه میکردم اصلا نفهمیدم چی شد که خوابم برد اما بلند شدم و دیدم ساعت هفت صبح
از روی تختم بلند شدم و رفتم طبقه پایین پدر مادرم سفره را چیده بودند و منتظر من بودن که من بیدار بشم پدرم وقتی من را دید بقلم کرد پدرم:دخترم بشین صبحانه بخور صبحانه مورد علاقت را درست کردم
راست میگفت صبحانه مورد علاقم بود من عاشق دنات باشیرم از بچگی دوست داشتم اینا ادرین هم میدونست 😢😢هرجا میرفتم تصویر ادرین جلوی چشمام بود یه چیز جالب بگم بچه ها من ادرین را به خاطر قیافش دوست ندارم من اون را بخاطر قلبش دوست دارم نمیدونم این چه حسیه اما به حس عاشقانه بهش دارم
اون بین تمام پسر های خوش قیافه دنیا تکه بقیه دخترا اون را بخاطر قیافش دوست دارند اما من نه الان که دارم اینارا به شما میگم یه فکری به سرم زد کی خوام براش یه نامه بنویسم و تمام حسی که بهش دارم را بگم ۱ساعت طول کشید که چیزی می خواستم بهش بگم را بنویسم
اماده شدم که نامه را ببرم بدم پست چی تو راه که داشتم میرفتم به ادرین فکر میکردم نامه را دادم به پست چی رفتم به سمت برج ایفل تصمیم گرفتم از برج برم بالا و خلوت منم باخودم خیلی طول کشید تا برسم بالا
خوب دوستان این از پارت سه امیدوارم لذت برده باشید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
غم انگیز نه قم انگیز😐
غم