باورم نمیشه! _پ ۳

علامت دراکو :💚 | علامت جولیا : 🎀| علامت لیلی : 💫 | علامت سم :⭐

🎀:« حسی ندارم . نه متنفرم ، نه طرفدارشم . حالا چطور ؟! » 💫: « همینطوری .» [ پایان فلش بک ] از زبان دراکو :‌ که یهو لیلی رو دیدم . رفتم‌ سمتش . 💚:« جکسون ! ... با تو ام !» با حالت عصبی‌گفت 🎀:« چیه، مالفوی ؟» دست به سینه شدم💚:« لیلی گفت بگم بیای خوابگاه تو اتاقش . » 🎀:«‌چرا خودش نیومده؟» چشم غره ای رفتم💚:« همه چیو باید من بگم ؟ خودت برو پیشش میفهمی » رفتم و ازش دور شدم . خب ، حالا برم دنبال چوبدستیش.بهم گفته بود وقتی منتظر جول... چیز جکسون بود ، جا گذاشتتش . بعد حدود ۱۰ دقیقه پیداش کردم . به سمت اتاقش رفتم .

//از زبان جولیا// به مالفوی شک داشتم ، ولی ایندفعه رو بهش اعتماد کردم و‌رفتم سمت اتاق لیلی . رسیدم . تق تق ! 💫:« کیه ؟ » 🎀:« میشه بیام تو ؟» 💫:« بیا» رفتم داخل . روی تخت دراز کشیده بود و کتاب میخوند . اما .... 🎀:« پات چیشده؟؟!» 💫:« امم...، خوردم زمین به خاطر همین شکست .» نشستم رو تخت . 🎀:« الان خوبی؟؟» 💫:« آره »‌ صدای در اومد . 💫:« بیا تو » مالفوی اومد‌ تو . یه پوزخند زد و چوبدستی لیلی رو بهش داد . لیلی هم ازش تشکر کرد و بعدش‌مالفوی رفت بیرون . درست ۳ ثانیه بعد از بسته شدن در از لیلی پرسیدم 🎀:« چوبدستیت دست اون چیکار میکرد؟» 💫 :« وقتی منتظر تو بودم که بیای سر قرار ، پام درد گرفت . به خاطر همین دیگه نتونستم بیام پیشت . از قضا ، چوبدستیمو اونجا جا گذاشتم . وقتی برگشتم ، مالفوی رو تو خوابگاه دیدم و ازش پرسیدم میتونه چوبدستیم رو بیاره یا نه . اونم قبول کرد . بعد من بهش گفتم که اگه تو رو دید بهت بگه که بیای اینجا .»

منم کنارش رو تخت دراز کشیدم. 💫:« جولیا؟» 🎀:« بله؟» 💫:« یه سوال بپرسم راستش رو میگی؟»🎀:« اوهوم » 💫:« تو چرا با من دوست شدی ؟ من یه اسلیترینیم و تو یه گریفیندوری!» 🎀:« وقتی دیدم تو مثل بقیه اسلیترینی ها مخصوصا مالفوی نیستی و مهربونی ، فک کردم اگه تو بخوای میتونیم دوستای خوبی بشیم . »💫:«ازت ممنونم ، ولی... دراکو اونقدر که فک میکنی بد نیست!» 🎀:« اوه بیخیال، مامان بابای اون نراوخگرم !( برعکس بخون) » 💫:« جوایا بحث اونو وسط نکش ، خب مامان بابای منم هستن !» 🎀:« بیخیال. ببین،من باید برم. بعدا باهم حرف میزنیم باشه؟ » 💫:« باشه. » رفتم بیرون. از اون جایی که امروز کلاسی نداشتیم، رفتم اتاقم تا لباسام رو عوض کنم. وقتی رسیدم، سم خوابیده بود. یه کراپ آستین کوتاه قرمز پوشیدم و یه دامن کوتاه سفید. موهامم باز گذاشتم و کتابمو برداشتم و نشستم رو تخت و شرع کردم به خوندن. ( فردا سر شام. ) سخنرانی دامبلدور شروع شد :« قبل از اینکه ضیافت آغاز بشه، باید مطلبی رو بگم. امسال، تورنمنت جام آتش برگزار نمیشه. ولی مراسم یول بال سر جاشه. کسانی که سال های آخرشونه میدونن یول بال چیه. برای کسانی هم که نمیدونن باید بگم که یول بال، نوعی مراسم رقصه. پسر ها باید از دختر ها تقاضا کنن که همراهشون باشن. فقط جادو آموز های سال چهارم به بالا میتونن بیان البته اختیاریه. و در آخر اینکه، یول بال ۲۰ روز دیگست! میتونین میل بفرمایید. »

۱۸ روز بعد ) وقتی ناهارمون رو خوردیم، خواستم برم سمت اتاقم. ولی در همون لحظه....