ای خواسته‌ای خورشید.

شاید این یک رویاست ، شاید هم یک بازی کوچیک ؟ کسی چه می‌دونه ؟ شاید هیولا هم توی داستان تو آدم بدی بوده ، که چنین بلایی سرش اومد نه ؟ کسی چه می‌دونه ؟ همه مون برای یک داستان دیگه آدم بدی هستیم ! کسی چه می‌دونه ؟ نویسنده‌ی داستان اون ، اون رو مثل یک هیولا می‌بینه ؟! اما یک هیولا می‌تونه عاشق بشه ؟ می‌تونه دوست داشته باشه ؟ معلومه که می‌تونه . یک هیولا می‌تونه به قدری عاشق باشه که دیگه توجهی به نیاز های خودش نکنه . از دید این هیولا عشق یعنی خودت انتخاب می‌کنی که کی ویرانت کنه ! راستش با هیولا موافقم . امان از این عشق ، امان از زیبایی معشوق ، امان ای امان . . . در هر جایی بگردی ، می‌تونی مثل اون هیولا پیدا کنی ؟ اون شب که تو می‌خندید یک هیولا درگیر تماشات بود . ترسناک نیست ؟ یک هیولا عاشقت باشه ! وحشتناک نیست ؟ معلومه که هست . هیچ‌کس دوست نداره یک هیولا عاشقش بشه .

ای وای بر هیولای عاشق ، هیولای قصه ما این‌‌جوری راجع به اون معشوق دل‌رباش نوشته :« ای یاس من ، ای الماس کوچک من ، ای کاش می‌ دونستی عشق و احساس من رو ، ای یاس من ، ای زیباتر از هر گل ، ای مشعوق من ، خواسته‌‌ی خورشید قلب من، می‌دونی چقدر دلم برات تنگ شده، وقتی ابر شروع می‌کنه به گریه کردن دل‌تنگت می‌شم، می‌دونی برام عجیبه. آدما از گریه یکی خوشحال می‌شن!

یکم ترسناک نیست که هیولایی مثل من عاشقت بشه ؟ از من نمی‌ترسی ؟ عشق یعنی خودت انتخاب می‌کنی کی ویرانت کنه ، عشق مثل تمام زیبایی های جهانه ، آره زیباست ! آره خیلی خوبه ! ولی نباید خودمون رو داخلش غرق کنیم ، اما این نصیحت برای من دیگه دیره . من خیلی وقته در چشمان تو غرق شدم . سم محبوب زیبای من ، ای گل کوچک من ، اگر می‌توانستم .. اگر می‌توانستم تمام این انسان های فانی را از بین می‌بردم و فقط من و تو باقی می‌موندیم.

از اینکه خداحافظی کنم با تو متنفرم ، حتی خدا هم خوشش نمیاد از خدافظی. در انتهای نماز سلام می‌خواد، حتی برای اون هم خدافظی دردناکه! اگر جای خدا بودم تو رو به عنوان زیباترین فرشته انتخاب می‌کردم ، اگر شیطان بودم در جلوی چشمان تو سجده می‌کردم . دوستت دارم.» هیولای قصه ما این‌گونه نامه‌‌ش رو تموم کرد و اون رو داخل کشو‌یی از جنس چوب گذاشت و رفت.