پارت دوم "عمارت استارک"
عمارتی با شکوه که بوتههای گل یاس به طور نامرتبی از دیوار هایش آویزان شده بودند، در دل حیاتش درختان و درختچهها و گلهای رنگارنگی به چشم میخورد که احساس سرسبزی و نشاط را در وجود هر کسی بیدار میکرد . اما دختر در این عمارت جز اندوه و حسرت هیچ چیز نمیدید. او خیره به بوتههای گل یاس آویزان به دیوار بود و در فکر آنکه اگر پدر و مادرش یا حتی پدرخواندهاش در کنار او بودند، زندگی در این عمارت چقدر لذتبخش میشد.
دوچ، جن خانگیاش، نگاهش را اشتباه فهمیده بود و با تعظیمی گفت: "خانم جوان، همین امروز این بوتهها و درختها را هرس میکنم." دختر بلافاصله پاسخ داد: "لازم نیست، همینطور خوب است. اینجا حس بهتری به من میدهد." او در راهروی سنگی قدم برمیداشت و به سمت ساختمان عمارت پیش میرفت، در حالی که دوچ در پشت سرش خود را غیب کرده بود و جعبهها و وسایل را با خود برده بود.
دختر تازه لباسهایش را عوض کرده بود که ناگهان در به صدا درآمد. جن کوتاهقامتتر و جوانتر از دوچ، وارد اتاق شد و پس از تعظیمی گفت: "بانوی جوان، یک نامه به همراه یک بسته براتون رسیده." دختر بی انکه به چهره جن نگاه کنه پرسید: "از طرف کیه؟" جن خانگی پاسخ داد: "از طرف پدرخواندهتون." دختر گفت: "خیلی خب، بزارش روی میز."
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
1 لایک
نظرات بازدیدکنندگان (0)