دنیای جادوگران:کتاب پنهان قسمت چهار

**قسمت چهارم: ماجراجویی‌های زیر نور ماه** شب از نیمی گذشته بود و بر فراز برج‌ها و سنگ‌فرش‌های قدیمی هاگوارتز، آسمانی روشن از هزاران ستاره خودنمایی می‌کرد. آریا و لئو تصمیم گرفته بودند یکی از شب‌های خوابگاه را برای کاوش دورن راهروهای معروف و اسرارآمیز هاگوارتز و محوطه‌های خلوتش اختصاص دهند. با نقشه مارودرز در دست، آن‌ها به آرامی از راهروی خوابگاه خارج شدند و به سوی یکی از پله‌های چرخانی که به نظر بی‌پایان می‌رسید، حرکت کردند. صدای نرم قدم‌هایشان روی سنگ‌فرش‌های سرد و قدیمی، تنها صدایی بود که در سکوت شب شنیده می‌شد.

. پس از عبور از چندین راهرو و نگاه‌های کوتاه به گذشته‌های دیوارهای پرتره که زیر لب با هم نجوا می‌کردند، آنها به باغچه‌ای دورافتاده رسیدند که در نور قمری به افسونگری می‌درخشید. این باغچه پر از گل‌های شب‌بوی نقره‌ای و گیاهانی بود که درخششی خفیف داشتند. آن‌ها روی نیمکتی چوبی نشستند تا لحظاتی را به استراحت و لذت از آرامش زیبای شب بگذرانند. آریانا با نگاهی آرام به لئو گفت: "همیشه فکر می‌کردم هاگوارتز صرفاً مکانی برای یادگیری جادو است، اما بیشتر از آن، مکانی برای کشف خود و ارتباطات عمیق‌تر با دیگران به نظر می‌رسد."

." لئو با لبخندی گفت: "حق با توست. حس می‌کنم هر قدمی که اینجا برمی‌داریم، ما را به سمت چیزی بزرگ‌تر هدایت می‌کند." در همین حین، نسیم ملایمی از میان شاخ و برگ‌ها عبور کرد و صدای خش خش آرامی بوجود آورد. لحظه‌ای جادویی در دل شب رقم خورد، و آریا و لئو به آرامی به سوی یکدیگر نزدیک‌تر شدند، مثل اینکه طبیعت خود باعث پیوندی عمیق‌تر میان آن‌ها می‌شد. ساعاتی به صحبت و خنده گذشت و زمان از دستشان رفت. قبل از اینکه کاملاً خسته شوند، نقشه مارودرز را مجدداً بررسی کردند و راهی به سوی خوابگاه‌ها گشودند. هر چند که ماجرای کتاب افسانه‌ای در آن شب به خیالاتشان خطور کرد، اما فهمیدند که ارتباطاتی که در این لحظات شکل گرفته بود، به اندازه هر راز و ماجرای دیگری ارزشمند بود.

خب دوستان دمتون گرم فعلا ادامه میدیم مرسی از تستچی