
قراره این چندروز پارت های زیادی داشته باشیم😉

از ب.....غ.....ل هرماینی دراومدم و رفتیم که باهم ناهار بخوریم . خیلی گشنمون بود چون از وقتی که با ولدمورت م...ب...ا....ر...ز..ه کردیم فقط یه پنکیک خورده بودیم . به سالن غذا خوری رسیدیم و دیدیم هری ، ران ، جینی و آیلین برامون جا گرفته بودند. رفتیم و پیششون نشستیم. ناهار رون مرغ با سس سرکه ای داشتیم که واقعا خوشمزه بود . وقتی داشتیم میخوردیم گفتم:میخوام برای تولد بادی و لیلی برم خونمون . کسی میاد باهام؟ )) همگی با تعجب بهم نگاه کردن . مخصوصا هری و آیلین . چون بیشتر از همه از زندگیم خبر داشتند . خندیدم و گفتم:میخوام برم به اتاق خودم سر بزنم .)) و همه چشمشون از رو من برداشته شد و به غذا خوردنشون ادامه دادند . هری گفت: من و آیلین هم میایم)) آیلین در ادامه ی حرف هری گفت: آره میایم که تنها نباشی. )) گفتم: مرسی واقعا)) و ادامه دادم: ران ، جینی و هرماینی شما چی؟؟؟))اون سه تا لحظه ای باهم مشورت کردند و بعد هرماینی گفت: ما نمیایم . میخوایم درس بخونیم)) منم بهشون گفتم که اشکالی نداره . بعدم وقت غذاخوری تموم شد و همگی رفتیم سمت خوابگاهمون.

عصر تا شب رو با کلاس های معجون سازی و پیش بینی گذروندیم و شب شد . من و آیلین و هری قرار گذاشتیم همدیگرو در سالن اصلی گریفیندور ببینیم و بریم تا از پروفسور دامبلدور اجازه بگیریم به سمت اتاق پروفسور دامبلدور راه افتادیم و در زدیم [ _ =دامبلدور و +=ویولت] _ بیا تو + سلام پروفسور _ سلام خانم مرلین . تنها ایجا ، اینوقت شب چیکار میکنی؟؟ + تنها نیومدم . آیلین و هری پشت در منتظرمن _ او . میتونی بهشون بگی بیان تو + راستشو بخواین پروفسور اگر اشکالی نداره میخوام بل خودتون شخصی حرف بزنم _بله موردی نداره + پروفسور فکر کنم در جریان باشید که امروز تولد لیلی و بادیه _ بله . تولدت هردوشون مبارک و بازم تسلیت میگم +ممنون. از اونجایی که تولدشونه خواستم برم خونمون و به اتاق خودم و اتاق بادی و لیلی یسری بزنم و مادر پدرمم هم ببینم . آیلین و هری هم میخوان بیان . میخواستم بپرسم مشکلی نداره که..... _ چه اشکالی داره که آدم بخواد بره خونه ی خودشو ببینه . امشب به پدرت زنگ میزنم و میگم یه ماشین پرنده ی نامرئی بفرسته و فردا صبح ساعت ۶ شما با اون ماشین برید خونتون رو ببینید و شب هم برگردیم +واقعا ممنون پروفسور . شبتون بخیر _شب شما هم بخیر خانم مرلین
آیلین دویید پیشم و گفت : چی شد؟؟؟)) گفتم: فردا ساعت ۶ صبح حاضر باشید)) هری و آیلین خوشحال شدند و رفتند که برای فردا صبح آماده شن.
چشمامو باز کردم و روی تختم نشستم. به ساعتم نگاه کردم . ساعت ۵ و نیم بود . وای دیرمون شده بود ! تخت آیلین و چک کردم و دیدم آیلین نیست! سریع شومیز سفیدم رو با دامن و وِست بنفش پوشیدم و کفش و کوله پشتی مشکی ای که همه ی لباس هام رو توش چپونده بودم رو برداشتم و دوییدم بیرون. وقتی رسیدم آیلین و هری منتظرم وایساده بودن و تا رسیدم دوییدیم بیرون و سوار ماشین پرنده شدیم . انقدر هول شده بودم که حتی کفش هام رو نپوشیده بودم . کفش هام رو پوشیدم و منتظر موندم که برسیم......
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
با اجازه سازنده :
سلام دوستان چطورین😉
میشه🥺
لطفا از پست 🙃
[میم بلک پینکp⁴] 🤍
حمایت کنین 🫶🏻
مرسیییی💐ادمین جانمپین پلیز🥹
میخام برا اولین بار بره پربازدید ها❤️
عالییییییی بود
مرسییییییییی🥰🥰🥰
عالی
مرسییییی😉😉😉
اولل