فصل دوم_قسمت اول...
صدای مرد پشت خط به گوشش خورد که خبری بد برای او برای گفتن داشت. پس از شنیدن کل ماجرا از زبان او با تعجب و فوری درحالی که نمی توانست باور کند نشست. چگونه ممکن بود چنین چیزی اتفاقی بیافتد درحالی که او شب قبل آنجا بود و هیچ خبری نبود. اکنون رئیس کارآگاه او را احضار کرده بود و می بایست برود. ترسی از مورد مؤاخذه قرار گرفتن نداشت، فقط برای اطلاع از اتفاق پیش آماده می خواست برود. پس از آماده شدن، قبل از رفتن نگاهی به دختربچه انداخت و پس از اطمینان از خواب بودن او از خانه بیرون زد. پس از آنکه با اولین اتوبوس صبح به محل کار رسید، چیزی که شده بود را باور نمی کرد. تاکنون چنین فاجعه ای به عمر خود ندیده بود.
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
11 لایک
فرصت
عالی بود