
جملات زیبای کتاب آنه شرلی
آنی بدون اینکه لبخند بزند پرسید: فکر نمیکنید متدیستها هم به اندازه ما به بهشت بروند؟ دوشیزه کورنلیا با متانت گفت: نظر ما در این باره شرط نیست. ما نمیتوانیم در مورد چنین موضوعی تصمیم بگیریم، ولی من حتی اگر مجبور باشم در بهشت با آنها همنشین شوم، باز هم روی زمین با آنها معاشرت نمیکنم
آنی با خنده گفت: خیلی سخت است که بگوییم مردم چه وقت بزرگ میشوند. – (دوشیزه کورنلیا:) راست میگویی عزیزم، بعضیها در بدو تولد بزرگ اند و بعضیها تا ۸۰ سالگی هم بزرگ نمیشوند. مثلا همین خانوم رودریک که حرفش را میزدم، هیچ وقت بزرگ نشد. کارهای او در صدسالگی به اندازه کارهای ۱۰ سالگیش احمقانه بود. آنی گفت: شاید به همین دلیل آن قدر عمر کرد. – شاید ولی من یک عمر ۵۰ ساله عاقلانه را به عمر صد ساله احمقانه ترجیح میدهم. آنی گفت« ولی فکرش را بکنید اگر همه عاقل بودند چه دنیای کسلکنندهای میشد…
آنی پرسید: شما تابحال شوهر خوبی ندیدهاید؟ دوشیزه کونیلیا گفت: چرا؛ آنجا پر از شوهرهای خوب است. و با دست از میان پنجره باز به قبرستان کوچک کنار کلیسای بندر اشاره کرد. آنی مصرانه گفت: زنده چی؟ کسی که گوشت و خون داشته باشد؟ دوشیزه کورنیلیا با حالتی حاکی از تایید گفت: چرا، چند تایی هستند؛ آنها هم به این منظور به دنیا آمده اند که ثابت شود خداوند قدرت انجام هر کاری را دارد.
دکتر دیو زیاد مهارت نداشت. او همیشه به موضوعهای فرعی بیشتر از خود مرض اهمیت میداد. ولی مردم وقتی درد دارند کینههای گذشته شان را فراموش میکنند. اگر او به جای دکتر، کشیش میشد هیچکس او را بخاطر حرف هایش نمیبخشید. مردم به دکتر جسم شان بیشتر از دکتر روح شان اهمیت میدهند.
[دوشیزه کورنلیا:] نباید اجازه بدهیم که همیشه فقط مردها بد اخلاقی کنند؛ موافقید خانم بلایت؟ آنی آهی کشید و گفت من هم کمی عصبی ام. -چه بهتر عزیزم. اینطوری کسی جرات نمیکند حقت را پایمال کند
دوشیزه کورنلیا:] خدا را شکر میتوانیم دوستانمان را خودمان انتخاب کنیم. ولی بستگانمان را باید همان طور که هستند، قبول کنیم و امیدوار باشیم که آدم تبهکاری بینشان پیدا
در این دنیا هر چیزی قیمتی دارد و با اینکه داشتن اهداف بزرگ، ارزشمند است، اما آسان به دست نمیآید؛ رسیدن به چنین اهدافی نیازمند سخت کوشی، گذشت از خواسته ها، علاقه و شجاعت است.
چقدر خوب است که فردا روز جدیدی است و هنوز هیچ اشتباهی در آن رخ نداده است.
بدن آدم به همه چیز عادت میکند، حتی به آویزان ماندن

وایی ببخشد اس اضافه
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
فرصتتتت
فرصت
کتاباشو هزار بار خوندم و میتونم بگم هیچوقت قدیمی نمیشن
ببخشید فک کنم آلزایمر گرفتم
دوشیزه کورنلیا کی بود؟😅
تو جلد پنج اومد همسایه آنی بود که بعدش با مارشال الیوت ازدvاج کرد
والا منم یادم نیست حافظه ام ماهی گلی ه😅
وای اون خانم دوشیزه کورنلیا بود اصن اسمشو یادم نبود😍😍😍