
برای ابشاریا
تو اتوبوس نشسته بودیم. درسته ما برگشته بودیم. هر کسی که بود میرفت و دیگه پشتشو هم نگاه نمیکرد ولی ما برگشته بودیم. به جایی که خاطرات زیادی باهاش داشتیم. به میبل نگاه کردم که آبنبات چوبیشو لیس میزد . به کارای شل صورتی میخندید. لبخند زدم اگه به خواطر اون نبود الان معلوم نبود دنیامون چجوری نابود شده بود و الان فقط ماییم و ابشار جاذبه.
تو فکر بودم که با سر به صندلی جلویی برخورد کردم. میبل بهم خندید و گفت که رسیدیم. کیف و چمدون هامون رو برداشتیم و بعد از پیاده شدن به سمت کلبه راه افتادیم. هوا خیلی سرد بود انگار نه انگار که وسط تابستونیم. به اسمون نگاه کردم. صاف صاف بود و نور خورشید هم چشمم رو اذیت کرد ولی گرمم نمیکرد .هر چی بیشتر راه میرفتم هوا برام سرد تر میشد. صدای دویدن یه نفر رو پشت درختا حس کردم. برگشتم و پشتم رو نگاه کردم. هیچکس حتی از اونجا رد هم نمیشد چه برسه بخواد بدوئه. به نفس نفس افتادم، کیف هارو روی زمین گذاشتم و خم شدم تا یکم نفس بگیرم ولی همون موقع یکی در گوشم گفت: میبینم که برگشتی درخت کاج سمج
من میدونستم صاحب اون صدا کیه ولی تا صاف وایسادم هیچکس کنارم نبود. میبل داشت جلو جلو راه میرفت که صداش کردم و وقتی اومد گفتم: میبل تو سردت نیس؟ گفت :دیپر تب داری؟خب وقتی به کلبه رسیدیم برات یکی از اون شربت های مخصوص میبل رو میدم حالت بهتر میشه! چند تا از کیفارو از دستم گرفت و گفت بهتره سریع تر به کلبه برسیم.
دیگه راهی تا کابه نمونده بود. میبل سریع دوید و از در به داخل کلبه رفت.تاخواستم دنبالش برم پام به یه چیزی گیر کرد و افتادم. ولی یادم نمیاد که چیزی جلوی راهم بوده باشه همون موقع دوباره دم گوشم گفت: چرا عجله داری درخت کاج؟
سریع دوباره بلند شدم ولی جلوی کلبه نبودم. وسط جنگل کاج بودم گفتم: یه سرما خوردگی که باعث توهم و تلپورت نمیشه!میشه؟ پشت سرم گفت: مطمئنی که مریض شدی درخت کاج یا دلت تنگ شده بود واسم که اومدی؟؟ سریع پشتمو نگاه کردم و با وحشت به مجسمه بیل که دستشو به سمتم دراز کرده بود نگاه کردم. از ترس عقب عقب رفتم و به یه درخت خوردم. میدونستم همش کار اونه. اون میخواد ازاد بشه! چند تا نفس عمیق کشیدن و رو به مجسمه گفتم: ما تو رو زندانی کردیم. نمیتونی آزاد بشی! نمیتونی بهم آ..سیب بزنی! صداش از پشت سرم میومد ولی کسی اطرافم نبود. گفت:چرا اینقدر مطمئنی درخت کاج؟ بلافاصله بعد مجسمه بیل با یه صدای بلند ترک برداشت و خرد شد. اونم جلوی چشمای من! اون الان آزاده و این خوب نیست! از پشت سرم بهم گفت: هنوز هم مطمئنی که نمیتونم؟
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
یکم نبودم همه چی ممنوعه؟؟
ممد چرا همچین میکنه؟؟
نمیدونم ولی کاریش هم نمیشه کرد تازه کارم و کاری از دستم بر نمیاد!
اول باید امتحانام رو بدم اینم بار دومه و منتشر شده یعنی گیر یه ناظر خوب افتادم که منتشر شده
یوهو🥳ادامه ادامه
یه پارت فایده نداره
وای اگه میشد ادامه بدی عالی بود...ولی خب،اشکالی نداره...
ادامه میدم
اگه ایده خفنی دارین بگین
چرا فن فیک ممنوع شده؟
یه مدتی نبودم از هیچی خبر ندارم
از تابستون پارساله ممنوعه هر چند بعضی ناظرا منتشر میکنن گفته شده باعث برکناری میشه شاید بخاطر اینکه یه مدت فن فیک های کلیشه ای زیاد شده بوده 2_3 سال پیش برای همین یا شاید هم ممد خواسته فن فیک حذف شه تا اونایی که نویسندگیشون خوبه داستان بنویسن به جای فن فیک و همه کاراکتر و موضوع از خودشون باشه
پارتتتتتتتتت بعدد
بینظیر بود
پارت بعد پارت بعد پارت بعد پارت بعد پارت بعد پارت بعد پارت بعد
ولی مم.نوعه که☹️💔
عه یه داستان آبشاری😻🤩
خیلیییییییی خوب بود
عالی بود خیلی خوشم اومد ادامه بده ❤️✨️