خب خب اینم پارت 4 🦋✨
خب، حالا بگذارید از روز اودیشن بگم. روزی که بالاخره به خودم جرات دادم و تصمیم گرفتم که اودیشن بدم. راستش، وقتی به روز مسابقه نزدیک میشدم، حس میکردم که قلبم داره از سینهام میزنه بیرون. تمام روزها و شبهایی که برای تمرین گذاشته بودم، حالا به یک لحظه تبدیل شده بود.
وقتی به صحنه رفتم، همه چیز مثل یک خواب به نظر میرسید. صدای جمعیت رو میشنیدم، اما انگار توی یک دنیای دیگه بودم. وقتی شروع به خوندن کردم، تمام استرسها و نگرانیها از بین رفت. فقط من و آهنگ بودیم. حس میکردم که دارم روی صحنهای بزرگ ایستادهام و همه دارن به من نگاه میکنن. این لحظه، تمام تلاشها و زحماتم رو به یادم میآورد.
بعد از اینکه اودیشن رو تموم کردم، حس عجیبی داشتم. حالا باید منتظر نتیجه میموندم. این انتظار مثل یک قرعهکشی بود. هر دقیقهای که میگذشت، حس میکردم که قلبم بیشتر و بیشتر تند میزنه. نمیدونستم آیا قبول میشم یا نه. به خودم میگفتم: "ا.ت، هر چی که بشه، تو تلاش کردی و این مهمترین چیزه."
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
2 لایک
فرست
پین ادمین؟
باحال بود🫠