ستاره شب p2

خانم ودر با خونسردی به داخل اتاق می آید، چهره اش در هم رفته بود،شاید خب ناراحت‌کننده ای شنیده ؟ _اوه !آه یونگ تو هنوز اینجایی ؟گمان می کردم رفته باشی ! چهره اش نشاط قبلی را نداشت ! چه شنیده بود ؟ _تو فکری آه یونگ ؟ ^اوه ،ببخشی ،بله !حواسم نبود _خیلی ممنون منتظر موندی ،ولی نمی تونم بقیشو برات بگم _بقیه چی ؟ _داستان دیگه ،(خنده کوتاه و ارام)انگار تا الان گوش نمی دادی ! ودر پشت میز اش نشست و عینکش را به چشم زد و کتابچه ای را باز کرد .

_ودر =تو بهتره بری دیگه ،راستی اون گردنبند رو هم با خودت ببر و راس ساعت ۳ شب بپوشش!حتما راس ۳ شب اون روی ساعت تاکید داشت !ولی بهتر است من جدی نگیرم _اوه ،این خیلی زیباست واقعا متشکرم !براتون جبران میکنم _اوه نه لازم نیست ! ودر عصبانی و سخت شده دقیقا مدتی پیش شاد و سرحال بود !یعنی چی شده ؟ _بله ،فعلا

آه یونگ روی تخت دراز کشیده بود و مدام به ساعت نگاه می‌کرد، کمی بعد تقریبا به مدت ۲۰ دقیقه به ساعت خیره مانده بود ،پلک هایش دیگر تحمل باز ماندن نداشتند ! کم کم چشمهایش را بست ؛به طرز ناگهانی ۲:۵۰ بیدار شد انگار ترسیده بود !به گردنبند توی دستش خیره مانده بود و منتظر شد ساعت ۳ شود !

وای دختر !نکنه باور کردی این چرت پرتا چیه ؟ تقریبا ساعت سه بود و آویز گردنبند که شکل ماه و ستاره بود بیشتر از قبل می درخشید ! آه یونگ سریع بلند شد و جلوی آینه قدی اش ایستاد و با دقت گردنبند را به گردنش انداخت ناگهان !دختره زیبا جلویش ایستاده بود ! وای خدای من !ولی ؟اینجوری همه می‌فهمن یه کلکی تو کارمه !باید اینو چکار کنم ؟برم پیش خانم ودر ؟