9 اسلاید پست توسط: شیر قهوه 🍫🥛 انتشار: 3 هفته پیش 22 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست

پارت ۴ ( اسلاید ۶ و ۷ رو از خودم نوشتم ولی ۸ و ۹ واقعی اند)



لینک کوتاه

توجه!

محتوای ارائه شده در این سایت توسط کاربران تولید می شود و تستچی نقشی در تهیه محتوا ندارد بنابراین نمایش این محتوا به منزله تایید یا درستی آن نیست. مسئولیت محتوای درج شده بر عهده کاربر سازنده آن می باشد.

  • جهت اطلاع از قوانین و شرایط استفاده از سایت تستچی اینجا را ببینید.
  • اگر محتوای این صفحه را نامناسب یا مغایر با قوانین کشور تلقی می نمایید می توانید آن را گزارش کنید.

سایر تست های سازنده

نظرات بازدیدکنندگان (11)
  • image𝐋𝐢𝐥𝐲
    𝙿𝚊𝚍ᶠᵒᵒᵗ ؛ 𝓝𝓸 𝓸𝓷𝓮

    یه شب خوابیده بودم تو اتاق بالا سرم یه مبل بود روش پر عروسک و کوسن و اینا بعد یهو یه کوسن از روی مبل دقیقا افتاد رو سرم کسی هم اونجا نبود هیچی دیگه خیلی وحشت کردمو الفاتحهه

  • image𝐋𝐢𝐥𝐲
    𝙿𝚊𝚍ᶠᵒᵒᵗ ؛ 𝓝𝓸 𝓸𝓷𝓮

    هورا منم بودم😍

  • imageستاره
    همیشه یک حقیقت وجود دارد

    عالی بود
    زیاد ترسناک نیست اما میگم
    ما تو خونه روستامون بودیم (اونجا شبا خیلی ترسناکه)
    چون تو اتاقمون جا نیست تخت من تو حال هست و بابام جلوی تخت خواب بود و مامانم تو اتاق داشت با خالم صحبت میکرد و برق ها هم خاموش بود و من هم داشتم توی گوشیم یه چیزی رو نگاه میکردم که یکدفعه دیدم سایه یه مرد داره از کنار صندلی رد میشه و به طرف اتاق میره و بعد ناپدید شد بعد هم من رفتم پیش مامانم و براش تعریف کردم اما گفت خیالاتی شدی با اینکه من اون رو دیدم ادامش بعد...

  • imageماهلین؛
    이 손은 긴장된 압력으로 떨립니다.

    این خاطره برای دوستم هست که می گفت مامانبزرگم خونش خیلی ترسناکه یروز می خوابه بلد صداهای عجیبی می شنوه ولی بازم می خوابه فردا که بیدار می شه می بینه توی وان پر از اب حموم هستش با اینکه اب توی اون منطقه خیلی وقته وجود نداره و مردم از چاه همسایشون اب میاره😂😂 من که می گم ننه بزرگش تو خواب راه می رفته

    • imageستاره
      همیشه یک حقیقت وجود دارد

      ادامش چند روز بعد تو مدرسه بعد امتحان داشتم با یکی از هم کلاسی هام صحبت میکردم که یکدفعه حس کردم یکی داره یواشکی به حرفامون گوش میکنه اما کسی به غیر از من و هم کلاسیم اونجا نبود

    • imageستاره
      همیشه یک حقیقت وجود دارد

      ببخشید من ادامه داستانم رو زیر این فرستادم

    • imageماهلین؛
      이 손은 긴장된 압력으로 떨립니다.

      نه عزیز دلم این چه حرفیه

  • imageماهلین؛
    이 손은 긴장된 압력으로 떨립니다.

    خونه ی مادربزرگم یه اتاق چه داره که من خیلی از اونجا می ترسم مخصوصا شما که تاریک می شه یه روز همگیمون تو حال جمع شده بودیم منو دخترخالمو داداشم و پسرخالم و مامانم و خالمو مادربزرگم یدفعه صدایی از اتاق چه اومد من که سریع شروع به بسم الله گفتن کردم(وی در این موقع ها با صدای بلند بسم الله می گوید)و مامان بزرگم و داداشم رفتن اونجا ولی چیزی نبود

برای ثبت نظر باید وارد حساب کاربری خود شوید.