6 اسلاید پست توسط: bagaboo انتشار: 1 هفته پیش 218 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
نکته:این پارت ممکن است برای بعصی ها تکراری باشد اما باز حمایت فرمایید👁️-👁️🫵
لایک و کامنت نشه فراموووش
مردی که مسئول خوند اسم ها بود،از جلوی در کنار رفت و قامتشون در چارچوب در ظاهر شد...ها؟!مرینت رو میبینم که مرتب و اتو کشیده به نظر میاد.پیراهن صورتی کمرنگی با دامن طوسی که تا بالاتر از زانوشه،پوشیده.موهاشو بالا بسته و چتری هاش رو مرتب کرده تا انقدر جلوی صورتش نباشند.با اینکارش چشم های اقیانوسیش بیشتر جلوه میکنند.شاید هم برای اینکه من رو بیشتر ازاین مجذوب چشم هاش کنه،اینکار رو کرده.البته احتمالش خیلی کمه.توجهم فرد قدبلندی که کنارشه جلب میشه.مرینت نسبت به اون خیلی قد کوتاهه.پدرم با اون استایل همیشگی سفیدش،همه ی حواس هارو به خودش جلب کرده.میتونم بوی عطرش رو ازاینجا احساس کنم.یه عطر خنک که برای اواخر تابستون،عالیه.اونقودر گیج شدم که نمیدونم باید چیکار کنم یا چی بگم بنابراین خانم سانچز سوالی که شاید میخواستم بپرسم رو میپرسه:«آقای آگرست؟!اطلاع نداده بودین که تشریف میارید!» پدرم با لحنی خشک جوابش رو میده:«اینجا شرکت منه خانم سانچز.فکر نمیکنم برای اومدن به اینجا باید به کسی اطلاع بدم یا اجازه بگیرم!» خانم سانچز کمی دستپاچه میشه:«نه آقا منظورم این نبود!فقط اگه اطلاع میدادین،به استقبالتون میومدیم و براتون تدارکاتی ترتیب میدادیم!» پدرم به سمتمون اومد.بهتره بگم به سمت خانم سانچز:«لزومی به تشریفات نیست.من فقط یه طراح لباسم که امروز به عنوان داور اینجا حضور دارن تا شرکت کننده هارو برسی کنه!» وقتی به صندلی خانم سانچز نگاه کرد،کمی طول کشید تا متوجه بشه پدرم میخواد جاش بشینه.سریع کیف و گوشیش رو برداشت و گفت:«اوه!لطفا بفرمایید و جای من بشینید!من روی یه صندلی دیگه میشینم.» خانم سانچز به مردی که مسئول خوندن اسم ها بود،اشاره داد تا براش صندلی بیاره.مرد سری تکون داد و از اتاق بیرون رفت.پدرم چند ثانیه همونطور پشت میز موند و بعدش با قدم های ثابت و آروم میز رو دور زد تا کنار من،روی صندلی که تا چند ثانیه پیش متعلق به خانم سانچز بود بشینه.به من نگاه کوتاهی انداخت:«پسرم؟» سرمو تکون دادم:«سلام پدر.چطورید؟».چ اون هم سری تکون دادو دوباره به مرینت خیره شد:«خوبم»
پدرم معمولا توی خونش کار میکنه به خاطر همین کارکنان شرکت،زیاد باهاش ملاقاتی نداشتن و همیشه دستپاچه میشن.تا جایی که به خاطر دارم،اون هرگز برای مصاحبه با شرکت کننده ها نیومده و همیشه به زیردستاش و طراح های برتر شرکتش اینکار رو سپرده.اما الان،امروز،چرا اینجاست؟چی باعث این استثنا شده؟
آقای رومیِت،یکی از چهار داور حاضر در اینجا که یک صندلی با پدرم فاصله داشت،رو به مرینت گفت:«اگر اشتباه نکنم،شما باید خانم دوپن چنگ باشید.متاسفم خانم اما شما برای مصاحبه دیر کردید پس-»
قبل ازاینکه بتونه جملش رو تموم کنه پدرم جوابش رو داد:«خانم دوپن چنگ برای این دیر کردن چون همراه من بودن!»
زیرچشمی به پدرم نگاه کردم و بعد هم به مرینت.چرا با پدرم بوده؟پدرم اون رو اینجا خواسته یا اون خودش سراغ پدرم رفته؟لیدی باگ-یعنی همون مرینت،آدمی نیستش که بخواد برای پذیرفته شدن تو جایی از کسی کمک بخواد یا بخواد براش پارتی بازی کنن.پس احتمال اینکه خودش سراغ پدرم رفته باشه کمه.
پدرم رو به مرینت برگشت و گفت:«ما برای این کمی دیر کردیم چون خودم داشتم با مرینت مصاحبه میکردم.»
شوکه شدم.متعجب به سمت پدرم برگشتم.خودش با مرینت مصاحبه کرده؟!به مرینت نگاه کردم اما اون فقط اونجا،توی اون لباس اتو کشیده ی رسمیش ایستاده بود و به ما نگاه میکرد.بهتره بگم به همه به جز من نگاه میکرد.
آقای رومیِت که حالا مثل من متعجب بود پرسید:«خودتون باهاشون مصاحبه کردین؟!اما چرا؟این یه جور فرق گذاشتن بین خانم دوپن چنگ و بقیه ی شرکت کننده هاست.»
پدرم که آرنجاش روی میز بودن و انگشتانش رو مثله همیشه توی هم قفل کرده بود،برگشت به سمت آقای رومیت و گفت:«من رئیس این شرکتم و خودم تصمیم بگیرم برای چه کسی فرق بذارم!»
دوباره برگشت سمت مرینت:«امروز هم تصمیم گرفتم برای عروس عزیزم استثنا قائل بشم و خودم باهاش مصاحبه کنم.و باید بگم اون فوق العادس!طرح های بی نظیرش امروز من رو متحیر کردند!مصاحبه ی کوتاه و تأثیر گذاری بود به طوریکه تصمیم گرفتم اولین کارآموز شرکت آگرست رو خودم بهتون معرفی کنم!خانم مرینت دوپن چنگ ازاین به بعد با ما کار میکنند!»
لبخندی دور از انتظار زد:«البته بعد از اتمام دوره ی کارآموزیش!»
مرینت هم لبخند ملیحی به پدرم زد:«ازتون خیلی ممنونم آقای اگرست.»
سپس هم به داور ها به جز من:«تمام تلاشم رو برای پیشرفت و سربلندی هرچه بیشتر شرکت میکنم!»
مثل اینکه همهچیز تموم شده و ما دیگه نمیتونیم دخالت کنیم.نفسمو صدا دار لیرون دادمو رو به مرینت گفتم:«میتونیم حداقل طرح هاتونو ببینیم؟»
مرینت که تا اون لحظه به من نگاه نکرده بود،سرشو به سمتم چرخوند و بدون لبخندش نگاهم کرد.میدونم از لحاظ احساسی زن و شوهر نیستیم و اینکه هیچ حسی بهم نداره،اما خب حداقل میتونه جلوی بقیه یه لبخند کوچک هم شده بهم بزنه!یه جورایی دردناکه.این مرینتی که جلو روم ایستاده،درواقع همون لیدیباگ عشق زندگی منه و داره اینطوری سرد نگاهم میکنه.واقعا خیلی سخته این دو نفر رو یکی بدونم چون رفتارهاشون با من کاملا متفاوته.البته در خیلی از خصوصیت ها شبیه همن اما این نگاهش...اصلا شبیه لیدی باگ نیست.
«البته!»
بعد هم با صدای کفش های پاشنه بلندش سکوت اتاق رو شکوند.اول به من چندتا از طرح هاشو داد و سپس باقیش رو بین بقیه ی داور ها تقسیم کرد.درآخر به سمت خانم سانچز که تازه براش صندلی آورده بودن،رفت و چند تا برگه ی آخر طراحیش رو به اون داد.چند قدم به عقب برداشت تا در دید رأس درستی از ما قرار بگیره.به طرح هایی که توی دستم بود نکاه کردم.خشکم زد.طرح اول رو چند بار نگاه کردم تا شاید اشتباه برداشت کرده باشم و اینا فقط تخیلات خودم باشن.حتی بقیه ی طرح هایی که توی دستم بود رو هم نگاه کردم اما نه...این طراحی ها...اینا ما هستیم!
«بعد از برج ایفل،قهرمان های ما لیدی باگ و کت نوار،پرطرفدار ترین و معروف ترینِ پاریس هستند.کلی محصول راجبشون تا الان ساخته شده و فروش خیلی خوبی هم داشتن.حتی از سرتاسر جهان توریست هایی رو دارین که به پاریس میان تا بتونن قهرمان های مورد علاقشون رو ببینن یا باهاشون عکس بندازن.به همین علت منم لباس هایی با وایب لیدیباگ و کتنوار طراحی کردم!لباس های زنونه از لیدی باگ و لباس های مردونه هم از کت نوار الهام گرفته شدند.البته اگر فردی برعکس رو بخواد،لباس های زنونه ای هم هستند که از لیدی نوار الهام گرفته شدند و همینطور لباس های مردونه از میستر باگ.حتی بعضی از طراحی ها از بقیه ی قهرمان ها مثل ریناروژ،کاراپیس،وسپریا و...هم هست.(خنده ی کوتاهی کرد)لباس هایی برای هاک ماث،شدوماث و مونارک هم هست.چون داریم به های سرما نزدیک میشیم،اکثر طرح هایی که دارید میبینید لباس های گرم مثل ژاکت،پالتو،کاپشن،هودی و...هستند.به طور کلی امیدوارم ازاین طرح ها در کالکشن پاییزه و زمستونه ی امسال استفاده بشه.»
صدای پدرم رو از سمت چپم شنیدم:«البته خانم دوپن چنگ.طرح هاتون نوآورانه و زیبا هستند.کاملا هم با درخواست بازار همخوانی داره.»
به بقیه ی داور ها نگاه کرد:«ازتون میخوام تمام تلاشتونو بکنید تا از طرح های خانم دوپن چنگ به نحو احسنت توی کالکشن های آیندمون استفاده بشه!»
بقیه ی داور ها چشمی گفتند و پدرم از روی صندلیش بلند شد:«خب!برای امروز کافیه.من کلی کار دارم پس باید برگردم خونه.»
من هنوز داشتم به طرح ها نگاه میکردم اما سنگینی نگاهش رو روی خودم حس کردم:«آدرین؟»
میخواست ازش خداحافظی کنم.بدون این که نگاهش کنم از جام بلند شدمو به سمت در رفتم:«پدرم باید یکم باهم صحبت کنیم.»
از اتاق خارج شدم اما بعد از چند ثانیه سکوت تونستم صدای پدرم که از مرینت با لحن خوبی خداحافظی میکرد رو بشنوم.برام جای سواله چرا پدرم که هرگز اونقدری که لازم بود برام وقت نذاشت،حتی برای صرف غذا با روز های تولدم،چرا انقدر با عروسش خوبه؟مطمعنم بی خودی نخواسته با تک دختری که خانوادش صاحب کارخانه ی شکلات و شیرینی هستند ازدواج کنم.منظورم اینه که خانواده ی مرینت هیچجوره نمیتونن برای پدرم و شرکتش مفید باشن!ولی بدون شک نقشهای داره و به زودی میفهمیم.دلیلی که فکر نکنم دلم بخواد هرگز بدونم...
خب یه چیزی میخوام ازاین تریبون اعلام کنم پس گوش کنید👁️👄👁️🫵
ازاین به بعد(تاااا زمانی که اینجا میتونم رمان رو بذارم)به صورت قاچاقی رمان نداریم.یعنی اگه شما تا پارت بیست و نمیدونم چند خوندین،متاسفانه مجبورین صبر کنید تا اینجا به اون پارت برسیم و تا اونموقع پارت جدید ندارین.شرمندهاممممممم🙇♀
6 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
45 لایک
در انتظار پارت بعد...
پست بعدیم باید منتشر بشه تا بتونم پارت بعدی رو بذارم(_:
پارتای قبل یادم نی
گابریل میدونه مرینت لیدی باگه؟
تحقیق که کرده بود فک و فامیلای استاد فو رو،به سابین رسیده بود(سابین یه جورای فامیل خیلییی دوره فو به حساب میاد)ولی چون سابین برای قهرمان بازی زیادی پیره،حدس میزنه که ممکنه استاد فو نگهبانی و معجزه گر کفشدوزک رو به مرینت داده باشه!به خاطر همین آدرین رو مجبور به وصلت با مرینت کردو...
عالیییییی
از ذوق میخوام بالا پایین بپرم💃💃
🥺🥺💗🫂
عالیییییییییییییی
پارت بعد
مرسییی حتما
فدات😘😙😚
سلام
من خیلی وقته داستان رو دنبال میکنم
ولی چون نمی تونستم از جای دیگه بخونم هی خدا خدا میکردم اینجا هم بزاری
آخه داستان خیلی داستان قشنگیه و درست روش فکر میکنی
بعضی داستان هستن اتفاقات همینجوری پیش میاد
ولی داستانت قشنگ روش فکر شده!
عالیههههه❤❤
وای من قربون تو برم آخهههه😭😭😭😭مرسیی🫂💗🥺
بسی عااااالیییی🛐🛐🛐🛐🛐🛐🎀
مرسییی
گابریل نقشه ای تو سرش داره 🤔؟
آره حدس میزنه مرینت لیدی باگه
زیادی خوبهههه
بهتره بگمم محشره
آنقدر خوبهه هر پارت ۲ بار میخونم
قلبمم😭😭💗
اسم رمانت منو یاد سریال هم اتاقی گومیهوعه میندازه
لبخند خبیثانه میزنم
خیلیییی عالیهههه🛐🛐🛐🛐🛐🛐
بووسسسسس