حال خوبِ شعر p14

حرف را می شود از حنجره بلعید و نگفت وای اگــر چــشم بـخواند غــمِ ناپـیدا را ... #مهدی_فرجی

ز من مخواه کنون با یقین کنم توبه من از بهشت مگر میوه با یقین خوردم قفس گشودی ام و «اختیار» بخشیدی همین که از قفست پر زدم، زمین خوردم #فاضل_نظری

چنانت دوست می‌دارم که گر روزی فراق افتد تو صبر از من توانی کرد و من صبر از تو نتوانم #سعدی

چه روزها به شب آورده‌ام در این امید که با وجود عزیزت شبی به روز آرم ... #سعدی

من خرابم بنشین زحمت آوار نکش نفست باز گرفت این‌همه سیگار نکش #علیرضا_آذر

می‌خواستم دیوانه‌ات باشم، تماشا کن حــالا که تنــها ساکنِ دارالمـجانیـن‌ام #امید_صباغ_نو

ای نسخهٔ نامهٔ الهی که توئی وی آینهٔ جمال شاهی که توئی بیرون ز تو نیست هرچه در عالم هست در خود بطلب هر آنچه خواهی که توئی✨ #مولانا

یه‌ جایی‌ هست‌ که #وحشی_بافقی میگه: «به غم کسی اسیرم که ز من خبر ندارد، عجب از محبت من که در او اثر ندارد! غلط است هرکه گوید که به دل رهست دل را .. دل من ز غصه خون شد دل او خبر ندارد!»

غم مخور جانا در این عالم که عالم هیچ نیست #ملک‌الشعرای_بهار