
اینجا داستانم رو براتون به اشتراک گذاشتم🥲 چندتا دیگه هم نوشتم و خوشحال میشم حمایت کنید تا اونا رو هم پست کنم🌱🌊

وقتی دانشجو بودم ، برای درآوردن مخارج دانشگاه ، در کافه ای کار میکردم . دانشگاهم در نیویورک بود و کافه ، در یکی از کوچه های کوچک و دلباز محله هارلم نیویورک قرار داشت . یادم است یک روز پاییزی بود . اواسط اکتبر و هوا خنک و پاییزی بود . وقتی مردم در پیاده رو ها قدم میزدند و من هم از پشت شیشه شفاف در کافه ، نگاهشان میکردم ، برگ های زرد مانند برف از شاخه های درختان پایین میریخت .

ساعت تقریبا ۱۲ یا ۱ بعد از ظهر بود که دختری وارد مغازه شد . دختری زیبا ، با موهای قهوه ای روشن و چشمان عسلی . پوستش سفید بود و کک و مک داشت . دختر ، از همان اول به دلم نشست . بافتنی سبز رنگی پوشیده بود و رویش یک ژاکت قهوه ای . موهایش ، اندازه ای متوسط داشت و وقتی وارد کافه شد ، آنها را پشت گوشش داد . سر یکی از میز های کوچک کنار پنجره نشست و از توی کوله پشتی کوچکش ، کتابی بیرون آورد . آنی شرلی در جزیره . خوانده بودمش . داستان آن شرلی در دانشگاه را روایت میکرد . وقتی با پیشبند سبز رنگ کافه سر میزش رفتم ، بدون اینکه سرش را بالا بیاورد گفت : یه هات چاکلت لطفا .

هات چاکلت! توی اون هوای سرد خوب می چسبید . دختر هات چاکلت را خورد ، بدون اینکه نگاهم کند پول هات چاکلت را روی میز گذاشت و رفت . وقتی رفتم تا پول را بردارم ، روی میز برایم یادداشتی گذاشته بود : رنگ پیشبندت را دوست دارم! با خوشحالی پول را برداشتم و یادداشت را در جیبم گذاشتم . فردا ، دوباره دختر آمد . همان سفارش دیروز را همراه با یک رول دارچین میخواست . سفارش را برایش بردم ، بدون اینکه سرش را بلند کند پول را روی میز گذاشت و رفت . در یادداشت امروز نوشته بود : هات چاکلت را خوشمزه درست میکنی! در پوست خود نمیگنجیدم .

در پوست خود نمیگنجیدم . حالا ۱ ماه گذشته بود و دختر هرروز به کافه می آمد و می گفت : همان همیشگی . و موقع رفتن یادداشتی برایم میگذاشت و میرفت . وقتی ۴ سال دانشگاه تمام شد ، واقعا ناراحت بودم . روز آخر در کافه ، دختر باز هم آمد . اما موقع رفتن ، بالاخره سرش را بالا آورد و با چهره دوست داشتنی اش ، لبخندی بهم زد . یادداشت آن روز ، این بود : میدانم داری میروی . تو خیلی بااستعدادی . اگر روزی یک کافه زدی ، حتما به کافه ات سر میزنم و مثل همیشه میگویم: همان همیشگی! یادداشت آن روز را هیچوقت فراموش نکردم . آن را در جعبه کوچک خاطراتم نگه داشتم و گاه گاه ، نگاهش میکردم تا یاد آن دختر بیوفتم .

حالا ۵۰ سال از آن دوران گذشته است . من ۷۲ ساله هستم و کافه کوچکی در لندن باز کرده ام . اسم کافه ، همان همیشگی است . دکوراسیون کافه ، سبز و قهوه ای است و میز و صندلی های چوبی با رومیزی های سبز تزئین شده اند . دیوار های سبز کافه ، پر است از جمله هایی مثل : رنگ پیشبندت را دوست دارم! هات چاکلت را خوشمزه درست میکنی! موهایت قشنگ شده است! امروز هوا خیلی خوب است! همچنین روی دیوار ها پر بود از پوستر های کتاب و فیلم آن شرلی و بیشتر از همه ، آن شرلی در جزیره . و پر بود از نقل قول های زیبا و جالب از آن شرلی . بله . آنها یادداشت های ۵۰ سال پیش بودند . و در منو ، اولین خوراکی این بود : هات چاکلت و رول دارچینی ، یا همون همیشگی! یکی از روز های پاییزی دیگر بود . دقیقا اواسط اکتبر که ناگهان ، در کافه باز شد . پیرزنی با موهای قهوه ای روشن متوسط ، چشمان عسلی ، پوست سفید و کک و مکی وارد کافه شد . البته پوستش دیگر سفیدی قبل را نداشت و پر از چروک بود . به محض ورود لبخندی روی صورتش آمد و ناخداگاه اشک هایش سرازیر شدند . همه جا را با دقت نگاه کرد . پیرزن ، پشت میزی کنار پنجره نشست و کتابی باز کرد : ریلا در اینگلساید آخرین کتاب آنشرلی بود . وقتی سر میزش رفتم ، سرش را بلند کرد و گفت : همان همیشگی!
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
همان همیشگی به لیست تست های دوست داشتنی افزوده شد.
توسط Kaori
___________________________
ممنونم عزیززممم🥲🌱
همان همیشگی به لیست احساس افزوده شد.
توسط 🧣🧊Dreamer❄️⛄️
_________________________
واایی ممنونم از محبت و معرفتتوننن🥲🌱
همان همیشگی به لیست ɪᴛ ᴡᴀꜱ ɴɪᴄᴇ افزوده شد.
توسط 𝐆𝐮𝐢𝐥𝐭𝐲
_______________________________________
وااییی خییللیی ممنونممم🥲🌱
همان همیشگی به لیست اینا... افزوده شد.
توسط املیا
___________________________________
وااییی ممنونم از لطفتون قشنگاااااا😭✨️🌱
همان همیشگی به لیست 𝓢𝓽𝓸𝓻𝓲𝓮𝓼 افزوده شد.
توسط 𝓕𝓪𝓻 𝓕𝓸𝓻
________________________________
انقده که بعضی کاربرا لطف دارن به آدم ، که آدم میمونه چی بگه🥲🌱 :)`
حمایتش کنین رگبارییییی🌱
بی نقص بود :`)
جانمن✨️🌱 :)
ماهرویی به خداا🌝🍓
آره کاملا حق با توئه🤍
ممنونم از راهنماییت🌷🫂
خیلی خوب بود 🌻
کلاس رفتی ؟
ممنونممم🤍
نه🙂
خوب بود ولی سعی کن توصیف مستقیمو کمتر کنی و غیر مستقیم شخصیت ها مکان ها و زمانو توصیف کنی
کلا توصیف کمتر بشه بهتره
چه قشنگ و کیوتانه🥲
رنگ پیشبند ت را دوست داشتم🥺
واایی مررسیی آرههه🥲🍓🌱
خیلی قشنگ بود
مررسییی😭🌱