و در بالای آن جرثقیل همه چیز فرق داشت .
قلب مضطربش برای رساندن خون و اکسیژن به بدنش زیادی ناکافی بود . صدایی سکوت شب را شکافت : من بالاخره پیدایت میکنم . تعبیر خوبی بود، چون بلافاصله با چاقوی تیز و براقش ظاهر شد ؛ وقت فکر کردن نداشت . جستی زد و پشت ماشینی نسبتا بزرگ پنهان شد . خیلی خیلی خسته بود و هیچ ایدهای برای ادامه این موش و گربه بازی نداشت . در یک طرف برادر روانیاش و طرف دیگر درهای عمیق و تاریک بود . نفس های کسی به پشت گردنش خورد ، قبل آنکه واکنشی نشان دهد ، چاقو را به سویش پرتاب کرد . به صورتش نخورد ، اما دسته بزرگی از موهایش را برید .
5 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
13 لایک
فرصت؟