7 اسلاید پست توسط: Lily انتشار: 2 روز پیش 10 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
ناظر لطفا تایید بشه.
کیوتا ۴ بار پارت دادم رد شد و نوشت لطفا از تکرار پست پرهیز کنید پس مجبورم یه پارت رو کات کنم برم پارت بعد . ولی بهتون میگم تو پارت قبل جینی وارد میشه اول به ایوانا شک داره بعد باهم دوست میشن، ایوانا ماجرای کاری که سیریوس کرده و به خاطرش افتاده آزکابانو میشنوه و متوجه میشه طبق اسم وسطش مادرش بلاتریکس لسترنجه. بعد خیلی بهش فشار میاد و در حالی که امیدواره پدرش هنوز دوسش داشته باشه با لونا و جینی قهر میکنه خب برو که رفتیم
نفسم تند شده بود قلبم چنان میزد که دوبرابر سریعتر از حالت عادی بود. خودم را پرت کردم روی صندلی و صورتم را میان ژاکتم که مثل بالش گذاشته بودمش فرو کردم. چند ثانیه بعد تمام ژاکتم غرق اشک شده بود. با صدای بلند زار میزدم آنقدر که لونا و جینی نگرانم شدند لونا با صدایی که نگرانی ازش میبارید اومد نشست کنارم و خم شد اونقد که موهای بلندش رو روی پوستم حس کردم. - ایوانا؟ هیچ جوابی ندادم. سرم را همونطور که تو بالش فرو کرده بودم اشک هایم بی صدا از گونه هام پایین میریختن. - ایوانا؟ ایوانا خوبی؟ حالت خوبه؟ جینی و لونا دیگه واقعا نگران شده بودن جینی گفت: «گوش کن ایوانا نباید اون حرفا رو بهت میگفتم. ایوانا صدامو میشنوی؟» - تنهام بذارین! موهای بلند لونا همچنان گردنمو قلقلک میدادن گفتم: «برین بیرون» - ایوانا... - گفتم که تنهام بذارین! سکوتی برقرار شد که فقط با صدای هقهق من قطع می شد صدای پا شنیدم و بعد لونا و جینی آهی کشیدن و از کوپه بیرون رفتن. نمیدونم چقدر همون حال موندم بعد شنیدم در کوپه دوباره باز شد. لونا و جینی با دختری که نمیشناختمش تو چارچوب در ایستاده بودن دختر موهای بلند فرفری و قهوه ای داشت و ردای گریفیندور پوشیده بود لونا و جینی هم لباساشونو عوض کرده بودن و ردا پوشیده بودن جینی گریفیندور لونا ریونکلاو هرچند هنوز کاملا همرنگ جماعت نبود چون همچنان گوشواره های تربچه ایش به گوشش بودن و اون عینک عجیب و غریبم رو موهاش هل داده بود عقب صدای حرف زدن لونا و جینی با دختر به گوشم میرسید
- صبر کن ببینم اون دختر سیریوس بلکه من نزدیکش نمیشم! جینی با عصبانیت پچ پچ کرد: «هرماینی جین گرینجر صداتو میشنوه!» هرماینی گرینجر همان دوست معروف هری پاتر؟ باورم نمیشد ولی به رو خودم نیاوردم - خب بشنوه برام مهم نیس من نمیرم تو کوپه ای که اون هست! لونا با خشم گفت: «بس کن هرماینی اون مثل باباش نیست اون دختر خوبیه!» جینی گفت: «حق با لونیه اون دختر بدی نیست» لونا یواش چیزی در گوش هرماینی زمزمه کرد که نشنیدم هرماینی بعد از شنیدنش چند قدم رفت عقب با وحشت دستشو روی دهنش گذاشت «نه بلاتریکس لسترنج؟! اون آدم خوبی نیست شما دارین به یه دختر غیرقابل اعتماد اعتماد میکنین دختر بلاتریکس لسترنج و بلک امکان نداره آدم خوبی باشه ببینید کی گفتم لونی اون آخرش میکشتتون باور کنین شما اشتباه بزرگی دارین مرتکب میشین. » و از کوپه بیرون رفت لونا آه کشید. «ایوانا هنوزم نمیخوای باهامون حر بزنی؟» با صدای خفه ای که انگار از ته چاه میومد گفتم نه. جینی آخرین نگاهشو هم بهم انداخت بازوی لونا رو کشید و همراه خودش برد بیرون «بذار بریم لونی اون میخواد تنها باشه.»
اونا که رفتن بلند شدم پرده رو کشیدم درو قفل کردم و باز خودمو انداختم رو صندلی و زار زدم گریه هام چه اون موقع و چه قبل اون بیشترش برا سیریوس بود. من همیشه اونو به عنوان یه آدم خوب در نظر گرفته بودم با اینکه می دونستم تحت تعقیبه همیشه اعتماد بهش داشتم میدیدم با چه عشقی از دوستاش جیمز و لیلی پاتر و ریموس لوپین حرف میزد. میدیدم چقد بهم محبت میکنه و دوسم داره... ولی دیگه هیچ کدوم اونا واقعی به نظر نمیومدن دیگه مطمئن بودم از همون اول از لیلی و جیمز متنفر بوده. اون سالها بهم درو*غ گفته بود حالا دیگه فقط لونا و جینیو داشتم در مقابل سیریوس بلاتریکس و کل ساکنین قلعه هاگوارتز. دیگه به خودمم اعتماد نداشتم واقعا من آدم خوبی بودم؟ اگه قبلا بود با قاطعیت بدون جتی یه لحظه فکر میگفتم بله اما الان اصلا مطمئن نبودم. نمیدونستم. بابای من بلک بود و مامانم بلاتریکس حق با هرماینی بود مگه اصلا ممکن بود دختر بلک و بلاتریکس آدم خوبی بشه؟ باور نمیشد موهام عین بلاتریکس بود جرا تا حالا دقت نکرده بودم؟ حتی طرز لباس پوشیدنمم ذاتی مال اون بود و چشمامم... اصلا من خود بلاتریکس لسترنج بودم. کم کم به خودم شک کردم شاید واقعانم میزدم جینی و لونا رو بک**شم ذهنم نهیب زد: نه تو این کارو نمیکنی تو با بلک فرق داری ولی دیگه از هیچی مطمئن نبودم. نه مطمئن بودم نه برام مهم بود دراز کشیدم رو صندلی پرده رو باز کردم و چشمامو بستم شاید یه کم خواب حالمو جا میاورد.
- ایوانا تو اونجایی؟ بذا بیایم تو زود باش! یه اتفاق عجیب افتاده. با صدای دیوان*ه وار در زدن و صدای مضطرب لونا خمیازه کشیدمو بیدار شدم لونا داد زد: «ایوانا با تو ام درو باز کن! ببین ببخشید با گفتن اون حرفا روزتو خراب کردیم خب؟ تو رو به مرلین درو باز کن!» مکث کردم بعد قفلو باز کردم لونا و جینی بلافاصله اومدن تو هردوشون نفس نفس میزدن. حواسم از حرفهایی که میخواستم بهشون بزنم پرت شد با دیدن قیافه هاشون شکی نبود که هر دو ترسیده بودن. - چه خبره؟ جینی با نفس نفس گفت: «نمیدونیم یکهو چراغای قطار همگی خاموش شدنو قطار با صدای گوش خراشی ایستاد. بیرونو ببین، هوا برا عصر خیلی تاریکه.» در کشویی کوپه رو باز کردم و سرمو کردم بیرون و به راهرو نگاه کردم صدای زمزمه و همهمه کل قطارو برداشته بود بعضیا از کوپه هاشون اومده بودن بیرون و همه داشتن با نگرانی با هم حرف میزدن. در کوپه رو بستم و شونه هامو انداختم بالا ردامو صاف کردم قبل خوابم ردای هافلپافمو پوشیده بودم. لونا و جینی بازم نگران نشستن روی صندلیای سراسری من کنار جینی نشستم دستمو بدون اینکه بفهمم روی شیشه هام قطار گذاشته بودم و سرمو تکون میدادم تا بتونم از پشت شیشه ی راهرو چیزی ببینم یعنی چرا قطار ایستاده بود؟
بعد از دیدن راهرو دیگ جرئت نمیکردم برم بیرون راهرو تو تاریکی خیلی خوفناک شده بود. جینی کنارم و لونا روبهروم کنار پنجره راهرو نشسته بودن ناگهان لونا سریع دستشو از رو شیشه برداشت منم همین طور. سرمای شدیدی داشت شیشه رو منجمد میکرد لیوان آب جینی هم داشت یخ میزد تمام شیشه بخار کرده بود من و لونا و جینی داشتیم از سرما در رداهای نازک میلرزیدیم و نفس که میکشیدیم بخار از دهنمون بیرون میومد و تو هوای یخ زده ی اطراف پخش میشد. لونا با وحشت گفت: «اینجا چه خبره؟» - نمیدونم. یکهو جینی محکم زد روی شونه هامون از جا پریدیم و کراواتامون شل شدن داشتم میگفتم: «زه*رمار چرا این کارو کردی» که جینی دستشو به نشونه سکوت گذاشت رو لبش من و لونا خم شدیم جلو تا زمزمه شو بشنویم: «هیس یه صدایی اومد فکر کنم همین الان یکی وارد قطار شد. » نفس تو سینه ی لونا حبس شد. «آخه چطوری؟» گفتم: «هیس لونی آروم حرف بزن» یهو تموم قطار تو ظلمات فرو رفت از ترس جی*غ خفه ای کشیدم و دست لونا رو گرفتم ولی فورا دستمو گذاشتم رو دهنم جینی با خشم زمزمه کرد: «ایوانا بلاتریکس بلک!» - ببخشید یکهو حرفم با دیدن هیبت وحشتناکی که پشتمون قد علم کرده بود قطع شد شنلی پاره پاره و خاکستری که در هوا با لبه ای بریده آویزون بود. دست کپک زده طوسی و چندش آوری از زیر شنل بیرون زده بود سرشو بلند کرد؛ صورتی تیره بدون چشم دماغ یا هیچی. صورتی خالی...
از سرما کل بدنم میلرزید لبام سفید شده بود. جینی و لونی نفس نفس میزدنو دستاشون قرمز قرمز شده بود از سرمای منجمد کننده یکهو خاطرات اومدن تو ذهنم؛ خاطراتی که باعث شد نفسم بند بیاد. خاطرات یازده سال تنهایی در پرورشگاه ثانیه به ثانیه لحظات عذاب آور برا پیدا کردن سرپرست...ولحظه ای که فهمیدم والدینم واقعا کی ان... صدای هق هق آروم لونا و نفس های تند جینی رو میشنیدم موجود اومد طرفم سعی کردم فرار کنم ولی درست همین لحظه حس کردم چیزی از اعماق وجودم کشیده میشه بیرون درد وحشتناکی بهم هجوم آورو دیگه هیچ خاطره شادی برام نمونده بود. از ناامیدی وحشت و درد جی*غ بلندی از ته دل کشیدم و خودمو رها کردم تا از پشت تو چاله ی عمیق و تیره و تار نومیدی فرو برم هوشیاریم کمترو کمتر میشد تا اینکه هیچی حس نمیکردمو نمیدونستم فقط یه جمله در ذهنم حک شده بود: سیریوس نجاتم بده. جی*غ میکشیدم و جی*غ میکشیدم و بعد زمین سخت به استقبالم اومد...
7 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
5 لایک
داستان به این خوبی کلا 5 تا لایک حیف نی؟
پین میکنی؟
پستت خیلی خوب بود♥️🫂
امیدوارم در آینده یکی از بهترین کاربر ها بشی☺️👍🏻
اگه میشه لطفا به پست های منم سر بزنید🙃🤍
بک هم میدم😉🤯
ادمین زیبارو پین؟☺️🫂
عاللیی بود قشنگم💖:)
مثل پستای تو:)
فرصت با افتخار
سلام سلام جولیا جونم که همیشه فعالی:)
چییییییییی ؟؟؟؟ اگه آوا برگرده منم برمیگردم؟؟؟؟؟ این چیییییهههههههههههه ددددددددددددددییییییییییییییییییییییگگگگگگگگگگگگگگگگههههههههههههههههههه آوا که نرفتهه از تستچیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی (وای نفس کم آوردم)
کم میاد ولی اینو گذاشتم که ببینه بیشتر بیاد حالا شاید کمتر فعال باشم برای همین تصمیم گرفتام بزارم اف فور اور ولی این بهتر بود داداش نیاز به کمی نیس
آخیشش ولی اگه سر نزنی ممکنه دوباره به سرم بزنه ولدی رو خبر کنم (بله عاقبت کاربران ناپیدای تستچی این است!) ولددییییییی ... نه نه چیز لرد ولدمورت میشه بیای یه لحظه؟ یه کار نیمه تموم دارم واست (یاح یاح یاح)
زنده ای مسلمان😂
باش بیا پیو
به امید خدا بله فعلا
اوک
وای ذوق کردم خیلی خفن بود
ممنون کیوتم:) عجیبه جدیدا ناظرا یه کم مهربون شدن