8 اسلاید پست توسط: شارلوت☆ انتشار: 3 ساعت پیش 36 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام به کاربرای عزیز تستچی🎀 ممنونم که این پست رو انتخاب کردین، امیدوارم لذت ببرین
پیرمردی وارد اتاق انتظار یک بیمارستان شد، او نمیخواست بنشیند در عوض با چهره ای نگران به ساعتش نگاه میکرد. یکی از پرستاران متوجه او شد و او را در اتاق معاینه صدا کرد. وضعیتش اصلا بحرانی نبود، فقط باید بخیه های انگشت شستش برداشته میشد. پرستار به او گفت: چرا اتقدر عجله داری؟ پیرمرد گفت: باید برم آسایشگاه من و همسرم همیشه با هم صبحانه می خوریم. پرستار پرسید: اگر کمی دیر بروی مشکل بزرگی خواهد بود؟ مرد لبخندی زد و گفت: همسرم آلزایمر دارد سه سال است که مرا نمیشناسد پرستار گفت او شما را نمیشناسند اما شما هر روز به آسایشگاه میروید تا با او صبحانه بخورید؟ پیرمرد گفت او مرا نمیشناسد اما من که میدانم او کیست!
زنی به ملاقات شیخی رفت و گفت: دعایی بنویس که همسرم مرا دوست داشته باشه. پولش هر چقدر باشه میدهم. شیخ گفت من دعانویس نیستم ! زن خواهش زیادی کرد شیخ که از خواهش های زن خسته شده بود گفت: من در صورتی میتونم برای تو دعایی بنویسم که چند موازیال شیری برای من بیاری. مدت ها گذشت تا اینکه بعد از چند ماه زن دوباره برگشت. پیش شیخ رفت و با خوشحالی گفت: موهایی که میخواستی رو آوردم. شیخ با تعجب پرسید اینا رو از کجا آوردی؟!! زن گفت: نزدیک ما یه جنگله به اونجا رفتم و از مردم سراغ شیر رو گرفتم و بلاخره بعد از جست و جو پیداش کردم. هر روز مقداری آشغال گوشت با خودم میبردم و اونجا پرتاب می کردم و فرار میکردم. تا اینکه کم کم شیر با من انس گرفت. روزی که تونستم یالشو نوازش کنم چند تایی چیدم و برای شما آوردم.شیخ که با تعجب به حکایت زن گوش میداد ناگهان با خشم گفت: خانم چیزی که با صبر و حوصله و محبت رامش کردی یک حیوان درنده است همسر شما یک انسانه عقل و شعور داره خب بهش محبت کنی جذبت میشه دعای محبت شوهرت دست خودته!!
از یک ترکیه ای پرسیدم: مولانا از ایران است یا ترکیه؟ خیلی راحت گفت ایران. گفتم چرا؟ گفت چون در ترکیه دفن شده! کتابی از مولانا باز کردم و این بیت را برایش خواندم: "مسلمانان مسلمانان زبان پارسی گویم که نبود شرط در جمعی شکر خوردن به تنهایی" از یک باکویی پرسیدم نظامی از ایران هست یا از شما؟ پاسخ داد خجالت بکش مال ماست ! به او کتابی از نظامی دادم گفتم بخوان گفت من که نمی توانم بخوانم ! منم این بیت از نظامی را خواندم: "همه عالم تن است و ایران دل نیست گوینده زین قیاس خِجِل چون که ایران دل زمین باشد دل ز تن به بود یقین باشد.." دیدم او هم از رو رفت ! از عربی پرسیدم بوعلی سینا عرب هست یا ایرانی؟ گفت عرب هست اصلا پارسی بلد نبود. گفتم جدی میفرمایید؟ پس ما اینارو از کجا در آوردیم؟ فقط یک بیت از بوعلی برایت میخوانم: "دل گرچه در این بادیه بسیار شتافت یک موی ندانست ولی موی شکافت..!"
قبل از انقلاب، در مدرسه ای دور افتاده در یاسوج معلمی موقتا برای یک ماه جایگزین شد. در یکی از کلاس ها، او سوالی از دانش آموزی پرسید که نتوانست جواب بدهد و مورد تمسخر همکلاسی هایش قرار گرفت. معلم متوجه شد که این دانش آموز اعتماد به نفس پایینی دارد و همواره مورد تمسخر قرار می گیرد. زنگ آخر، معلم شعری بر کاغذ نوشت و به پسر داد و خواست که آن را حفظ کند ولی به هیچکس نگوید. روز بعد معلم همان شعر را روی تخته نوشت و بلافاصله پاک کرد. تنها کسی که دستش را بالا برد و شعر را خواند همان دانش آموز بود. در طول این یک ماه معلم هر روز این کار را تکرار می کرد و از بچه ها میخواست او را تشویق کنند. به تدریج نگاه بچه های کلاس نسبت به آن پسر تغییر کرد و اعتماد به نفس او افزایش یافت. این دانش اموز کسی نبود جز دکتر علی ملک حسینی، پدر پیوند کبد ایران که اکنون در شیراز صد تا پیوند موفق کبد انجام داده است. و آن معلم کسی نبود جز محمد بهمن بیگی، معلمی که فرد شکست خورده را تا موفقیت تشویق می کرد.
زن جوانی وارد رستوران شد گارسون به او پیشنهاد صندلی داد سپس منو را آورد خانم بعد از این که انتخاب کرد چی بخورد با علاقه به اطراف نگاه کرد در خیابان متوجه فردی بی خانمان شد که با زندگی در خیابانها دست و پنجه نرم میکرد خانم مدتی او را تماشا کرد به نظر می رسید هیچکس به آن مرد اهمیت نمیکند. غذای خانم رسید از گارسون تشکر کرد و سپس با هیجان از جایش بلند شد و غذای خود را به مرد گرسنه داد. مرد شروع به خوردن کرد بعد از اینکه غذا را تمام کرد خانم بشقابش را به رستوران آورد و درخواست صورت حساب کرد. مدیر رستوران که تمام ماجرا را مشاهده کرده بود، چیزی به گارسون گفت وقتی گارسون صورت حساب را آورد زن از دیدن آن تعجب کرد. یک رسید خالی که روی آن نوشته شده بود: "مهربانی انسان قیمتی ندارد"
دختری تعریف میکرد: چند سال پیش همیشه فکر میکردم که شب ها کسی زیر تختم پنهان شده. پیش روانشناس رفتم و مشکلمو گفتم روانشناس گفت که به مدت یک سال هر هفته سه جلسه، جلسه ای هشتاد دلار بده و بیا تا درمانت کنم. شش ماه بعد اون پزشک رو توی خیابون دیدم پرسید که چرا پیش من نیومدی ؟ گفتم خب جلسه ای هشتاد دلار برای یک سال خیلی زیاد بود راستشو بخوای یه نجار مجانی منو معالجه کرد. خوشحالم که اون پول رو پس انداز کردم و یه ماشین نو خریدم. پزشک با تعجب گفت: عجب ! میتونم بپرسم اون نجار چطور تورو معالجه کرد ؟ گفتم: به من گفت اگه پایه های تخت خوابمو ببرم دیگه هیچکس نمیتونه زیر تختم قایم شه.
زوجی به یک باغ وحش رفتن. اونها توی قفس میمونی رو دیدن که با عشق و محبت هر چه تمام تر ماده ی خودش رو در آغوش کشیده بود. زن نگاهی به شوهرش کرد و گفت ببین چه حیوون رمانتیکیه ! پشت قفس میمونها، قفس شیرها رو دیدن در حالی که شیر نر از جفت خودش جدا نشسته بود. خانم گفت: چه صحنه غم انگیزی ! مرد در جواب بهش گفت یه سنگ بیار پرتابش کن سمت قفس شیر ها. وقتی که زن سنگ رو پرتاب کرد، شیر نر بلند شد و به سمت زوج غرش کرد تا از ماده اش محافظت کنه. مرد نگاهی به همسرش کرد و گفت همین کارو با میمونها انجام بده. وقتی سنگ از دست زن پرتاب شد میمون نر پرید بالای قفس تا جون خودش رو نجات بده و ماده اش رو رها کرد. مرد رو به همسرش کرد و گفت: اکثر اوقات یه ظاهر فریبنده کافیه تا خالی بودن قلب آدما معلوم نشه. اما آدمهایی هم هستن که چهرشون آرومه ولی قلبشون مملو از عشق !
8 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
17 لایک
من فرصت من فرصت من فرصت
خیلی قشنگ بودننن
مرسی قربونت برمم
ببین کی پست گذاشته اونم دو تااا
شارلوتتت
چه خوشگل بودندددد
مرسییی
وایییییی:))))
:)))
ناظر بو_وای عالی بود داستانا خیلی قشنگ بودن🥳
ممنون وای🎀🙏🏻
عالی بودددد
خسته نباشییی
بوسس
کدیبمبامبعح چه قشنگ بودنننن😭🌹
مرسیی
عالی بود عالیی
مرسی:)
`~`