انچه گذشت: از قطار پیاده شدیم و با چند تا چیز عجیب مثل یه مرد بزرگ هیکل یا یه کلاه سخنگو یا یه تالار که روشناییش با شمع های اویزون از سقف بود بعد گروهبندی شدیم بعد غذای جادویی خوردیم بعد رفتیم سمت خوابگاهمون...
شب از خستگی زیاد سریعا خوابم برد حتی وقت نکردم با دقت به محیط خوابگاهمون نگاه کنم از بس خسته بودم اما صبح سریعا بیدار شدم معمولا ادم سحر خیزی هستم و صبح زود بیدار میشم پس نیازی نیست کسی منو بیدار کنه . پاشدم خمیازه ای برای رفع خستگی کشیدم و نشستم رو تخت اولش انتظار داشتم که اینجا اتاق خودم باشه پس با دیدن محیط کمی جا خورذم اما فورا متوجه شدم که اینحا خانه خودم نیست و مدرسه است
راستش برام سخت بود بعد از سه سال تحصیلی معمولی که بعد از هر پنج ساعت تحصیل تو مدرسه میرفتم خونه الان باید بعد از پایان هر زنگ برگردم تو خوابگاه که اونم وسط مدرسه است و ما به معنای واقعی قراره تو مدرسه زندگی کنیم و هفت سال از عمرمان دائم تو مدرسه میگذره ... تو این افکار بودم که دیدم مگی هم بیدار شده و نشسته رو تخت وقتی گفت هلن به خودم اومدم و یادم افتاد که تا یک ساعت دیگه کلاسمان شروع میشه
8 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
6 لایک
من دارم خfه میشم کی پارت بعد میاد؟🥺
شش روزه تو برسیه من پنج شنبه هفته پیش گذاشتم هنو نیومده اینم بعد از هفت روز اومد
ای بابا... پس باید تا فردا صبر کنیم🙃💚
پارت بعد🌕
چهار روزه تو برسیه
اینم بعد از پنج روز برسی اومد