10 اسلاید صحیح/غلط توسط: Nishimia انتشار: 4 سال پیش 69 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام سلااااااااممم چطووریییینننن من اومدم با پارت ۱۹ الان خواهرم کلارا بالا سرم وایشا ببینه حالا که اونو توی داستان اوردم چطوری در بارش مینویسم اگه بفهمه شخصیت منفیه که الان فهمید موهامو میکشه😂😂😂😂
از زبان ادرین: مرینتو کلارا قراره امروز بیان خونه ما رزیتا و لوکا هم همین طور و از شانس بنده هم فیلیکس و خالم هم اینجان................
الان مرینت اینا اومدن ولی این دختره کلارا خیلی موله یه کاسه ای زیر نیم کاسشه. با صدای زنگ در توجهم جلب شد و رفتم سمت پنجره و فیلیکس و مرینت و کلارا نم داشتن باهم حرف میزدن اره درست حدس زدم رزیتا و لوکا اومدن وقتی اومدن پیش ما انقدر گرم صحبت شدیم که متوجه گذر زمان نشدیم رزیتا گفته بود خواهرش برای یه تست رفته بود یه مرکز تست دنس و نیم ساعت بعد از اومدن رزیتا شون قرار بود بیاد و انقدر زمان زود گذشت که تا به خودمون اومدیم زنگ در به صدا در اومد امی بود و به جمعمون ملحق شد یه کم بعد من رفتم تذ یسریع خراکی بیارم و ست دقیقه بعد کلارا اومد تو اشپز خونه و........... از زبان راوی:(ادریمون زبونش نمیچرخه😂) وقتی کلارا رفت تو اشپز خونه شروع کر به اینکه منم دلم میخواد مدل بشپ و عاشق مدم و این چیزا و اشوه اومدن یه هو ادرین برگشت و گفت: کلارا چی میخوای رک حرفتو بزن._من؟ من هیچی نمیخوام فقط میخوام بدونی..... و تا اومد حرفشو بزنه مرینت اومد. گفت: بچه ها بساید دیگه فیلیکس داره با سوالاش مخ رزیتا و امی رو میخورهحالا اگه کارمن میومد یجوری میفرستادش دنبال نخود سیاه ولی نچ نیست بدویین دیگه. و رفتین پیش بچه ها رزیتا روی سندلی میز کامپیوتر نشسته بود و فیلیکسم روی تخت پ هی از کم پانی و موسی قی و اینا میپرسید رزیتا هم کلشو تو دستش فرو کرده بود اینجوری🤦🏻♀️😂😂😂😂وقتی ما رقتیم تو اتاق انگار دنیارو بهش دادن از جا پاشد و یه شیرینی برداشت و تا اومد یهگاز بزنه گوشیش زنگ خورد و قیافش رفت توهم انگار خیلی وقت بود منتظر اسن تماس بود: الو؟ با بغض ارومی اشک تو چشماش جمع شدو گفت: سلام مامان ممنون من خوبم بابا چطوره خودت خوبی. گفته بود که مادر و پدرش استانبل زندگی میکنن و اصالتن احل کارا دنیزن بیشتر فامیلای مادریش تو ازمیر زندگی میکنن و مادر بزرگاو پدر برزگاش همه احل کارا دنیزن بیشتر فامیلای پدریشم تو بورسا هستن دوباره همه گوشمونو تیز کردیم ببینیم که چی میگن: اره اره اره امی هم خوبه
_...........
_مامان چیزی شده؟ صدات یه جوریه؟!
_.........
_😭😶😥🙁
یهو چنان شروع کرد به زار زار گریه کردن که امی هم گریش گرفت و رفت پیش رزیتا و بقلش کرد و رزیتا بهش گفت پدر بزرگشون فت کرده
معلومه خیلی بهش وا بسته بودن اما برای اینکه روهیشونو نبازن خونسردی خودشونو حفظ کردن و گفتن که باسد فعلا خونسرد باشیم هفته بعد کنسرت داریم و نباید روحیمونو ببازیم. خلاصه اون روزم تموم شد فردا هم باید میرفتیم مدرسه...........
از زبان مرینت: امروز بازم دیر رسیدم مدرسه و دیدم الیا ازم سراغ رزستا و کارمن و امی رو میگیره منم گفتم خبر ندارم اونا تا الان باید سسه بار کتاب تاریخ رو خونده باشن کجا قیبشون زده؟ همین لحظه صدای گوشیم منو از فکرام کشید بیرون کارمن بود. جواب دادم: الو کارمن معلوم هست شما کجایین خیلی نگران شدیم رزیتا و امی کجان لابد فکر رزیتا بود نه؟ گوشیرو بده بهش ببینم (توجه زنگ تفریح بچه ها بوده) ولی در کمال تعجب گفت: بابا چی میگی تو مری ما داریم دنبال رزیتا میگردیم من الان نانسی ام با چند تا از با دیگاردامون اومدم اینجا تا دنبال رزیتا بگر دم امی هم لیون هست شما هم بعد مدرسه پاریسو زیرو رو کنید تو هر سوراخی رو نگاه کنین این دختر اگه بخواد توری توی خونه قایم میشه که پنجاه بارم خونرو زورو رو کنین پیداش نمیکنین. بعد این حرفش خیلی تعجب کردم به بچع ها گفتم و اونا هم بس مقدمه گفتن نمیشه تا اخی کلاسا صبر کنسم الان میریم. لوکا که نگم تا اینو گفتم خودس اول از همه رفت ما پاریسو زیرورو کردیم هرجا میرفتیم باز باهم روبرو میشدیم تنها جایی نکشتیم دفتر گوستاف ایفل بالای برج ایفل بود رفتیم اونجا و ر...... رز....... رزیتا داره با یکی دعوا میکنه خواستیم بریم تو ولی در قفل بود تا نگهبان بیاد و درو باز کنه خیلی اتفاقا افتاد رزیتا و اون پسره(اون پسره اسم داره الوین اسم شخصیت داستان منو درست بگو وگرنه کوبیدت میکنم) انقدر دعوا کردن اخرش رزیتا اصلا نا نداشت که حتی چشماشو باز کنه نه تنها رزیتا اون پسره هم همین طور اخرش رزیتا خواست دوتا سیلی به طرف بزنه ولی اون مچ دستاشو گرفت و یچیزی در گوشش گفت و همین لحظه رژیتا عین ابز بهاری شروع کزد به گریه کردن و یه لگد زد به اون پسره و حولشداد اونور و کیلیدو از جیبش ورداشت و درو باز کرد و بدون توجه به ما دویید پایین و. سوار ماشینش شد و با سرعت رفت همون ماشینی که لوکا براش گرفت لوکا هم پشت بندش رفت و بقیه هم ماشینای بچه هارو صحمیه بندی کردیم و رفتیم دنبالشون.....
تو خیابون شانزه لیزه تصادف شده بود. او اون رزیتا بود ماشینش کلا ماچاله شده بود بایه کامیون تصادف کرده بود. از اون ور پلیسا لوکارو گرفتن که نره سمت ماشین و از طرف دیگه اتش نشانا داشتن رزیتا رو از تو ماشین میکشیدن بیرون اخرین چیزی که یادمه گریه های رز و دخترا بود و ترس جولیکا و اینکه الیا زنگ زد به کارمن و بعدش چشمام سیاهس رفت و بیهوش شدم چشم باز کردم توی ساحل بودم داشتم پشت سر یه دختر موبلند قدم میزدم که داشت از هوای ساحل لذت میبرد
یه لباس قشنگم تنش بود که استیناشم خیلی شبیح الهه های تبار جاودان بود رفتم جلو تر دستمو گذاشتم روی شونش. 😥😢اون رزیتا بود. دستمو گرفت و گفت: چرا همش پشت سرم راه میای یکم لذت ببر. بعدم به یه سخره اون وسطای دریا اشاره کرد و گفت: میای بریم اونجا؟ خیلی حال میده. منم گفتم: اما..... اما رزیتا خیلی خطر ناکه. اون توجهی نکردو فقط گفت: پس من خودم میرم ببین چغدر حال میده. تا به خودم اومدم اون بالای سخره بود و یهو دوتا بال قشنگ شبیه فرشته ها از پشتش خودشونو نشون دادن و رزیتا یه هو شریع کرد شرخیدن دور خودش روی سخره و یهو بالاش دورشو شکل قلب سفید گرفتن🤍 و یهو باز شدن از تاخ روی سرش و گفت: میبینی مری این خیل قشنگه اینکه بدونی یه فرشته ای تو دنیای واقعی میشه پرواز کرد ولی اینجا اسون تره هرچی بخوای داری! فقط کافیه اراده کنی. و یه موج بلند جلوی دیدمو به اون گرفت و دیگه اون اونجا نبود نکنه یعین رژیتا رو از دست میدم!(😭😢😐🙄) چشم که باز کردم تو بیما رستان بودم و ادرین بالا سرم بود و انگار کلافه بود به زور بلند شدم و ادرین و صدا کردم و اونم اروم سرشو بلند کردو پرسی حالم چطوره. اینا منم گفتم خوبم
از رزیتا پرسیدم گفت اتاق عمله
هر جور بود از جا بلند شدم و رفتم بیرون از اتاقی که توش بودم لوکا کنار در اتاق عمل نشسته بود جولیکا همین جوری جلو در اتاق عمل رژه میرفت و امی و کارمنو بقیه گرفته بودن حالشون اصلا خوب نبود امی همش گریه میکرد کارمنم همش داشت امی رو اروم میکرد بعدشش خودش میزد زیر گریه وضعیت اصلا خوب نبود بت ادرین گفتم میرم هوا بخورم رفتم بیرون از ساختمون بیمارستان دیدم یه عالمه ادم ریختن جلو در هر چند برای یه شخص معروف چیزی کم تر این انتظار نمیرفت
دوباره ه برگشتم داخل. و رفتم پیش یقیه و نشستم کنارشون الیا هم بقل کردم همه خیلی کلافه بودیم تو این وضعیت نتی به مادرو پدرشم خبر ندادیم نباید میدادیم داغ پدر بزرگش که هنوز تازه بود نمیشد مادرش دیگه از پا در میومد.
بعد یه سه چهار ساعت دکترداز اتاق عمل اومد ییرون. اواااااااا اینکه همون دکتر خود منه. از دکتر ایلول پرسیدیم که حال رزیتا چطوره اونم گفت خوبه و یکم دیگه میبرنش بخش مراقبت های ویژه
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
4 لایک
ععععععععااااااااللللیی بوووود بببعععدددیییی
خیلی خیلی عالی بود ❣️❣️❣️❣️❣️❣️❣️
راستی من یه تست نوشتم در مورد میراکیلس بیداری/ اویکینگ و همه چیز رو در موردش توضیح دادم اگه میخوای بهش سر بزن و نظرتو راجبش بهم بگو😁💖💞♥️