قسمت یازدهم...
پس از توقف کردن اتوبوس، همراه با بقیه مسافران پیاده شد و بقیه مسیر خاکی را به سمت کارگاه چوب بری طی کرد. با مشغول شدن به کار مدام حس بدی به او دست می داد و احساس خطر شدیدی می کرد. فکر می کرد که همه مانند اشباحی درحال تماشا کردن او هستند تا روح او را ببلعند. برای لحضه ای سرش بلند کرد و به بقیه کارکنان نگاه کرد تا ببیند کسی درحال مشاهده کردن او بوده یا خیر. همان گونه که نگاهش بر افراد حاضر در آنجا بود به صورت اتفاقی دستش را تیغه برش ز.خ.م.ی کرد و شاهرگ دستش را زد. از درد محکم دستش را گرفت و فریادش به هوا رفت. تمامی افراد حاضر در آنجا با تعجب فوری به سمتش آمدند. یکی از افرادی که همیشه با او مهربان و صمیمی رفتار می کرد و مردی طاس بود، با وحشت جلوتر آمد و حال او را پرسید. _حالت خوبه اندرسون؟.
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
5 لایک
فرصت👾
پین،؟
هرچی بیشتر می خونم بیشتر دلم به حال اندرسون می سوزه
اخی عزیزم🤝🏻🫂 ولی بدترم قراره بشه
عالی بود