. . دیگه نمی تونم دووم بیارم همش کار کار کار ولی این کار دیگه آخریشه دیگه می تونم بعد از این همه جون کندن برم دانشگاه لباسامو پوشیدم و رفتم به اون ادرسی که قراره توش کار کنم یا به قول خودم کلفتی رسیدم به همون ادرس اولش فکردم اشتباه اومدم ولی درست اومدم اینجا خونه بود یا قصر 🏠🕌 یااااااااا😱 ولی باید برم زنگ خونه رو زدم در باز شد رفتم تو وایییی چقدر حیاطشون بزرگه رفتم تو مثل این قصر ندیده ها به این ور و اون ور نگاه می کردم یه خانم اومد جلو تعظیم کردم سلام کردم _سلام خدمتکار جدید خوشومدی +ممنونم _خوب می دونی که باید چیکار کنی +بله الان شروع به کار می کنم _افرین رفتم لباسمو عوض کردم و رفتم توی آشپز خونه زمین رو طی کشیدم و ظرفارو شستم داشتم کابینت که اصلا شبیه کابینت نبود رو دستمال می کشیدم می دونی اخه کابینت چوبیه و این با سنگ سفید بود خیلی هم خوشگل بود بگذریم لعنتی آشپز خونشم خوشگل بود🙈 . . وقتی کارای آشپز خونه تموم شد رفتم توی سالن که جارو بکشم داشتم جارو می کشیدم که یکی زد پشم دیدم یه خدمتکار دیگه بود گفت:باید بری اتاق ارباب جوان رو تمیز کنی +چی اربات جوان؟؟ _اره پسر خوشگل و خوشتیپی هست خوش به حالت( با ذوق می گفتم) +باشه به پر گرد گیر ور داشتم و از پله ها رفتم بالا که..
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)