7 اسلاید صحیح/غلط توسط: ♧J.OK.ER♧ انتشار: 4 سال پیش 66 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام بچه ها اومدم با پارت 3🥰
انچه گذشت :رفتم شرکت ادری بورژوا...........میشه مدل هارو ببینم ........میشه خواهرم هم بیاد........بعد از ظهر میریم پاریس........ماهام میایم...............رفتم ملاقات خانم والفرد........میشه همین الان شروع کنیم ......اون لب ها وای دیگه صد دل عاشقش شدم .......دیدم مرینت نیست...اگه یادتون نیست برید پارت قبل رو بخونید بریم شروع داستان:
_نگاه ساعت کردم دیدم ساعت هشته فکر کردم رفته پایین رفتم دست صورتمو شستم و رفتم پایین دیدم صبحونه میخورن ولی مرینت نیست گفتم مرینت کجاست تیکی گفت پایین نیومد گفتم تو اتاق هم نیست تیکی گفت چی نیست همگی پاشدیم رفتیم تو اتاق همه جارو گشتیم ولی مرینت نبود که نبود که بهشون گفتم برید اتاق های دیگه رو بگردید اونا هم رفتن دوباره شروع کردم به گشتن که دیدم یکمی پتو زیر تخته رفتم زیر تختشو نگاه کردم دیدم اونجا خوابید خندم گرفت😂که بیدار شد امود پاشه که سرش خورد تو تخت گفتم اروم بیا بیرون با حالت خوابالو گفت بزار بخوابم گفتم زیر تخت جای خوبی نیست که دوباره سرش خورد تو تخت گفت باشه اومدم و اومد بیرون گفتم همه رو ترسوندی گفت کار هروزمه و رفت دست و صورتشو بشوره من رفتم به همه گفتم اون زیر تخت خوابیده بود که همشون خندیدن گفتم چیش خنده داشت که خودم هم خندم گرفت که تیکی گفت دیدی کجاش خنده دار بود که یه دست خورد تو کمرم گفتم ای پشت سرمو نگاه کردم دیدم مرینته با صورتی خشن گفتم داشتیم به اون موشی که بیرون بود میخندیدیم +واقعا اون موش ت نبودی خجالتم خوب چیزیه ها _برگشتم دیدم تیکیو مرت و نذیر نیستن گفتم مرت نذیر و تیکی کوشن +حتما فرار کردن _نمیدونم چرا از همین اول باهام گرم گرفته +خب من میرم سراغ طراحی و رفتم طراحی کنم میخواستم شروع کنم که گفتم یه کت شلوار قرمز با خط های سیاه بهش میاد شروع کردم به طراحی تا ظهر درستش کردم و به اقای اگراست اطلاع دادم اومد طرح هارو دید یه دفعه یه برقی تو چشماش زد گفت اینا فوقلعاده هستن گفتم ممنون بدین خیاط بدوزه با بهترین پارچه ابریشمی باشه بهتره گفت باشه
+حوصلم سر رفته بود که گفتم تیکی مرت نذیر بیاین اومون تیکی گفت چیه گفتم بیاین جرعت حقیقت بازی کنیم تیکی گفت فکر خوبیه مرت و نذیر تایید کردن که ادرین گفت ماهم میایم گفتم بیاین رفتیم نشستیم شروع کردیم چرخوندم افتاد به ادرین و ادرینا ادرینا گفت جرعت یا حقیقت ادرین گفت حقیقت ادرینا گفت کسی که عاشقشی رو تو صیف کن گفت کسی که عاشقشم خیلز زیباست همیشه رژلب صورتی میزنه و موهای دریایی داره و چشما هایی که موج تو ش هست ادرینا گفت واو بهترین توصیفی که شنیدم دوباره چرخوندم افتاد به منو تیکی تیکی گفت جرعت یا حقیقت گفتم جرعت گفت یه پس سری به مرت و نذیر بزن گفتم بشه و رفتم با محکم زدم و تموم شد مرتو نذیر دستشون رو گذاشتن پشت سرشون و اه ناله میکردن چرخوندم افتاد به منو ادرین ادرین گفت جرعت یا حقیقت گفتم جرعت گفت کسی که عاشقشی بین ماست یا نه
گفتم هست گفت توصیفش کن گفتم یه سوال پرسیدی دوباره چرخوندم افتاد به من و تیکی گفتم جرعت یا حقیقت گفت جرعت گفتم کسی عاشقشی اینجاست اگه هست باید ببوسیش😈تیکی گفت مرینت 😡گفتم دیگه باید اانجام بدی گفت اینجا هست گفتم ببوسش تیکی پاشد اززبان پلگ خدا کنه من باشم خدا کنه من باشم دیدم تیکی داره میاد سمت من من قرمز شدم رفت اومد منو بوسید و رفت تیکی:بوسیدمش و رفتم خیلی حس خوبی بود اون موقع کف همه بریده بود دوباره چرخوندم افتاد به پلگ و ادرین ادرین گفت جرعت یا حقیقت پلگ گفت جرعت ادرین گفت برو به کسی که عاشقشی بگو پلگ رفت جلو تیکی و گفت عاشقتم تیکی این لبو قرمز شده بود تیکی گفت منم همینطور یهو همدیگرو بوسیدن منم از موقعیت استفاده کردمو عکس گرفتم و فرستادم برای مامان بابام بابام فوری عکسو دید و زنگ زد بهم گفت گوشی رو بدم به تیکی گوشی رو دادم به تیکی از زبان تیکی بابام گفت به به دخترم عاشق شده شازده دوماد کجاست گفتم بابا از کجا میدونی گفت مرینت عکس داد گفتم اها بعدا بهت زنگ میزنم و قطع کردم رفتم سمت مرینت مرینت با به فرار گذاشت من دنبالش کردم گفتم مرینت میکشمت گفت تا تو باشی جلوی من کسی رو نبوسی 😂بعد از ۲۰ دقیقه تموم شد رفتیم نشستیم که گفتم دیگه بسه امروز به اندازه کافی خجالتی شدم ورفتم تو اتاق پلگ +پلگ برو دنبالش نا سلامتی عشقشی گفت راست میگسو دوید رفت تو اتا ق که ناتالی گفت غذا حاظره رفتیم دور میز نشستیم که پلگ تیکی اومدن _بابام گفت چرا این دوتا اینقدر قرمزن گفتم مرینت نشون بده و مرینت عکسو نشون بابام داد بابام چشماش از حدقه زد بیرون مامانم گفت چیه گابریل و تا عکسو دید اونم مثل بابام شد بابام گفت خب اشکالی نداره عشق عاشقیه دیگه راستی مرینت ادرین شما دوتا خیلی بهم میان که منو مرینت مثل چی قرمز شدیم گفتم بابا چی میگی من با مرینت عمرا بابام گفت میبینی بعد از نهار رفتم تو اتاق که مرینت هم اومد گفت دیدی بابات چی گفت منو تو عمرا رفتم تو لیست پخش اهنگ های گوشیم یه اهنگ غمگین گذاشتم که مرینت اومد پیشم نشست و گفت چیشده گفتم تا حالا عاشق شدی راستشو بگو گفت خب اره شدم گفتم من شدم ولی نمیدونم اون دوسم داره یا نداره گفت ناامید نشو اونم حتما دوست داره کیه که نخواد دوست داشته باشه من به عنوان یک دوست بهت قول میدم که اون دوست داره
+خب حالا اون کیه _یه دختر با موهای ابی و چشمای ابی و خلاصه خیلی خوشگله همین چند روز پیش عاشقش شدم (میخواد که مرینت شک نکنه)+اها _توکی عاشق شدی +خیلی وقته من عاشق خانوادم شدم _اها خوبه میگم فردا میای بریم بیرون +اوهوم راستی میای یه شرط بزاریم من که تا یک ماه دیگه اینجام شرط اینه که اگه هرکی برنده شد باید تا یک هفته کاری که اون میگه رو انجام بده _قبوله ولی بدون که من برنده ام +میبینیم خب چه کار کنیم _میریم بیرون هرکی دیرتر اومد اون برنده است قبول+ثبول و رفتیم بیرون (۵ ساعت بعد)_به یکی از بادیگارد ها گفتم که ماکتی از منو ببره داخل اونم برد دیدم مرینت پشا دیوار اومد بیرون و رفت داخل منم پشت سرش رفتم داخل +دیدم ادرین داره با یکی از بادیگارد هاش میره داخل پس منم رفتم داخل رفتم به ادرین بگم چه کار کنه که دیدم یه ماکته _باختی پرنسس کوچولو +نه نه _بردمش تو اتاق گفتم باختی دیگه رفتم تو پخش اهنگ ها یه اهنگ رمانتیک گذاشتم رفتم جلوش گفتم افتخار مید هی پرنسس کوچولو +اه باشه و بلند شد داشتیم مریقصیدیم که گفت پس کسی که عاشقشی منم مگه نه گفتم امم خوب راستش بخوای اره اون تویی اخرهای اهنگ بود که مرینتو به خودم چسبوندم و اروم لب هاشو بوسیدم گفتم تو این یه هفته تو مال منی پرنسس کوچولو گفت خدا زلیلت بکنه گفتم نمیکنه و رفتم رو تخت نشستم گفتم بیا بشین نیومدبلند تر گفتم نیومد دیگه داد زدم اومد اروم نشست+خیلی ناراحت شدم حتی بابام هم اینجوری نبود رفتم ارو نشستم _بلندش کردم و گذاشتمش رو پاهام و از پشت بغلش کردم گفت دیگه اینجوری نکن من دلم میشکنه باشه😢+باشه میبخشمت منم دل سنگو ندارم _روشو کردم سمت خودم صورتمو بهش نزدیک کردم جوریکه صدای نفس هاشو میشنیدم سرمو به سرش زدم و گفتم من بدون تو میمیرم تو تنها چیزی هستی که خوش حالم میکنی و اروم لبشو بوسیدم قرمز شد گفتم قرمز شدن بهت نمیاد دوباره بغلش کردم گفتم میدونی هر وقت پیشمی احساس ارامش میکنم یا حواسم به هیچ چیز جزء تو نیست دوست ندارم دلمو بشکونی باشه+باشه بابا ولی گفتم من عاشقت نمیشم که بغض کرد گفتم اخه تو چطوری چشماتو گربه ای میکنی
رفتاون طرف و پاهاشو بغل کرد رفتم پیشش بغلش کردم گفتم ناراحت نشو دیگه گفت چرا نشم اخه کسی که حاضرم براش بمیرم دوسم نداره😢+ای بابا من یه چیزی گفتمتاراحت شدی _اره +نشو دیگه دیدم شب شده گفنم بگیر بهواب خودم رفتم رو تخت اونوری و خوابیدم _وقتی خوابید رفتم بغلش کردم و اوردمش پیش خودم گفتم تو مال منی پرنسس کوچولو و بغلش کردمو خوابیدم +صبح که بیدار شدم کمرم درد میکرد چشمامو باز کردم دیدم تو بغل ادرینم سریع قرمز شدم 😳گفتم من چجوری اومدم اینجا اصلا ولش کن دست ادرینو از خودم جدا کردم و خوابیدم _بیدار شدم دیدم مرینت روشو کرده اون ور و خوابیده ااز پشت بغلش کردم که گفت ادرین بزار بخوابم نگاه ساعت کردم دیدم ساعت ۱۰گفتم پاشو ساعت ده روشو سمتم کرد گفت ول کن و اروم چشماشو بست منم که از خدام بود تو بغلم باشه اوردمش تو بغلم و پتو کشیدم رو خودمون و خوابیدم از زبان تیکی:دیم این دوتا نماین رفتم تو اتاق دیدم مرینت تو بغلش ادرین خوابه فوری یه عکس گرفتم و فرستادم برا بابام رفتم پایین بهشون گفتم بیاین اومدن تا این صحنه رو دیدن گابریل گفت چی گفتم ها اینا بهم میان مثل تیکیو پلگ تیکی عکس بگیر بده برا بابات گفتم دادم و اومدیم بیرون تا بخوابن بابا فوری زنگ زد گفت دیروز شما الان مرینت انگار جای عاشقیتون پاریسه بعد قطع کرد و تماس تصویری گرفت تا جواب دادم گفت اونا رو نشون بده منم نشون ش دادم گفت اخی بعد از اتاق اومدم بیرون گفت شازده دوماد دوم کجاست که پلگ اومد و گفت سلام اقای والفرد که مامانم گفت سلام عزیزم خوبی سلامتین خانواده خوبه بابام گفت صبر کن تا جواب بده که _بیدار شدم دیدم ساعت ۱۱ هست اروم مرینتو بوسیدم که بیدار شد گفت این چیز گرم چی بود خیلی چیز خوبی بود گفتم واقعا خوب بود گفت اره بعد دوباره بوسیدمش گفتم این بود رفتیم دست و صورتمون شستیم و رفتیم پایین که دیدم بابای مرینت تماس تصویری با تیکی گرفته گفتم مرینت بیا از اون ور بریم گفت باشه داشتیم میرفتیم که تیکی گفت بابا نگاه مرینتو ادین اونجان+تیکی چی کار کردی بابام عکسو نشون داد و گفت بهبه عاشق شدی رفت اون وقت بگو عاشق نمیشم و خندید گفتم من عاشق نشدم ادرین عاشقمه به من چه _خب راست میگه اقای والقرد که من دست مرینتو گرفتم و فرار کردم تو اتاق گفتم تو هم بابای عجیبی داری گفت بابای من عجیبه و رفت اون ور نشست و پاها شو بغل کرد رفتم کنارش گفتم ناراحت نشو دست هاشو از رو صورتش برداشتم دیدم داره گریه میکنه بغلش کردمو گفتم ببخشید موهاشو زدم کنار اروم 💏بعد از چند لحظه اونم همراهیم کرد این قدر خوش حال شدم بعد از ده دقیقه جدا شدیم و گفتم تو هم عاشقمی مگه نه گفت....
ایزی و پایان امیدوارم خوشتون اومده باشه❤چالش :حیوان مورد علاقت چیه
7 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
9 لایک
گربه، کفشدوزک، اسب، پروانه
پلنگ سیاه ،یوز پلنگ ،عقاب
عالی
همستر . اسب . طاووس . گربه . سگ
ممنون منم بعد از پلنگ سیاه ، یوز پلنگ و عقاب رو دوست دارم این حیوونا بنظرم خیلی خوب هستن با اینکه وحشی هستن ازشون خوشم میاد
ببر خرگوش همستر ماهی
منم پلنگ سیاه
پارت بعد رو بذار لطفا خواهش میکنم زود بذار جای بدی کات کردی بذار
ممنون
عاای بود تست من اولین نفری هستم که میخونم تست را
ج.چ:عاشق سگ و گربه و یه سگ و گربه کوچیک خوشگل دارم اسم گربهم لوسی هست و اسم سگم هم پاپی هست
ممنون حیوون مورد علاقه منم پلنگ سیاه هست
عالیییی
ممنون