لطفا تا آخر این بخش با داستان من همراه باشید.
آیرا، کنار پنجره نشسته بود و به آرامی و دقیق بیرون را نگاه می کرد. منظره ی برف روی کوه ها و دریاچه ای که تا همین چند روز پیش کاملا یخ زده بود، اما اکنون به دلیل فرا رسیدن بهار، یخ دریاچه آب شده بود. اما هوا هنوز سرد بود.
آیرا به آرامی بلند شد و چند قدمی راه رفت تا اینکه جلوی آینه ایستاد. آینه ای که با نقره و زمرد تزئین شده بود.
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
1 لایک
عالی بود