دیداری دوباره ۸

دکتر گفت پام پیچ خورده و برام باند پیچی کرد. دکتر:و در آخر حواست باشه زیاد ازش کار نکشی کار خوبی کردی اومدی دکتر. همسر خوبی داری ویولت:ام...همسرم نیست😒همکاریم توی ماشین که رفتیم تا خونه هیچی نگفتیم اصلا حوصله بحث کردن باهاشو نداشتم. لوکاس:بهتره فردا حالت خوب باشه

لوکاس:بهتره فردا حالت خوب باشه ویولت:ب تو رب‌طی نداره. خداحافظ لوکاس:به سلامت😒 چقدرر آدم رومخیهه فردا صبح رئیس:لوکاس،ویولت بیاید دفترم یه نگاهی به لوکاس کردم و دیدم اونم داره به من نگاه میکنه رومو برگردوندم و رفتم سمت اتاق رئیس اونم پشتم اومد

رئیس:میخوام بهتون یه ماموریت بدم ومیخوام کس دیگه ای بفهمه و برای این کار نیازه شما دوتا همکاری کنید برگشتیم همدیگه رو نگاه کردیم.دست به سینه نشستیم. چشامو تنگ کردم چشاشو تنگ کرد. ابروشو داد بالا ابرومو دادم.(وضعیت👆) رئیس:ام صدامو میشنوید؟...میتونید انجام بدید؟ در آخر یه چشم غره بهش رفتم و برگشتم سمت رئیس

ویولت:بله مشکلی نیست لوکاس:منم مشکلی ندارم رئیس:بسیار خب. فکر کنم هردوتون لیدیا اسمیت رو میشناسید لوکاس و ویولت:بله لیدیا اسمیت یه مدل،خواننده و بازیگر معروف بود که خیلی طرفدار داره و محبوب همس. یه دختر با استعداد که از وقتی ۶ سالش بوده بازیگری رو شروع کرده و توی ۱۴ سالگی استعداد خواندنش کشف شد. همچنین آژانس ما ازش حمایت میکنه(لیدیا👆)

رئیس:به تازگی متوجه شدیم اتفاق عجیبی براش میوفته و ما معتقدیم یکی قصد داره لیدیا رو بکشونه پایین. از اونجایی که نمیخوایم نفرات زیادی بفهمم تصمیم گرفتم شما دوتا مسئول این کار کنم. تق تق رئیس:بیا تو لیدیا:خوشبختم لیدیا اسمیتم😊 شوکه شدم که یوهو خودش اومده بود. ماسک و کلاه زده بود که کسی نشناستش. مثل همیشه خوشگل و خوش استایل بود. بوی خوبی می‌داد و حتی از عکساشم قشنگ تر بود. صورت ظریف و نازی داشت

خیلی با متانت حرف می‌زد و مهربون بود ویولت:همچنین من ویولتم لوکاس:منم لوکاسم رئیس:به نظرم نیازه شما سه تا بعدا راجب این موضوع مفصل صحبت کنید لیدیا:اگه مشکلی نیست فردا بیاید خونه ما ویولت:ولی اگه کسی بخواد بکشونتت پایین باید زیرنظر داشته باشدت و اگه بفهمن با قراره یه کارایی بکنیم ممکنه نتونیم جلوشو بگیریم. لیدیا:پس چیکار کنیم

ویولت:تغییر چهره😁بعدا راجبش بیشتر صحبت میکنیم. رئیس:ممنونم از کمکتون از دفتر اومدیم بیرون لوکاس:هه میخوای ادای کارآگاه هارو دربیاری؟😏 ویولت:اخهه حسودیت شده که من باهوشم ولی تو بی فکر عمل میکنی؟☺️ لوکاس:به همین خیال باش خانوم پرادعا. حواست باشه نخوری زمین دست و پا شکسته پسره ی...... خیلی آدمه پرو و خودخواهیه

هوا تاریک شده بود ساعت ۱۲ شب بود و همه رفته بودن خونه. منم وسایل هامو جمع کردم. هوا پاییزی بود و خیلی خوب بود. همینطوری داشتم از پله ها شرکت میرفتم بالا که برم پشت بوم شرکت حال و هوام عوض بشه یعنی کی دنبال لیدیاست؟چی میخوان ازش؟چه رئیس مارو انتخاب کرد؟ ارن:میبینم بهت ماموریت دادن

سرمو اوردم بالا دیدم ارن لبه پشت بوم وایساده و داره پایین رو نگاه میکنه(وضعیت👆) ویولت:تو...تو اینجا چیکار میکنی؟ ارن:معلوم نیست؟اومدم تورو ببینم مشتاق دیدار ویولت:صبر کن ببینم تو از کجا میدونی؟ ارن:هه من جاسوسم کارم همینه😉

ناظر جان خدا قوت لطفا رد نکن براش زحمت کشیدم ممنونم که وقت گذاشتی. موفق باشی