شروع دوباره پارت ۱۸

(لوکا)P18 تو بد مخمصه ای افتادیم،مرینت زخمی بیجونِ که سرش و گذاشه رو شونم خودم دست و پا بسته رو صندلی عقب یه ماشین که شیشه دودی داره و کسی نمیتونه تو ماشینو ببینه. واقعا دیگه مغزم نمیکشید ولی من متوجه یه چیزی نشده بودم دست و پای مرینت بازه ولی....اَه ولش کن باید منتظر یه معجزه باشیم تا نجات پیدا کنیم ....صبر کن ببینم آره معجزه آسا هامون هنوز همراهمونه ولی مرینت حال خوبی نداره و نمیتونه تبدیل بشه خودم باید دست به کار بشم:

لوکا:مرینت یه فکری دارم.مرینت؟ (لوکا)ای وایی بیهوش شده این اصلا خوب نیست بد جور زخمی شده اون مرد به خاطر اینکه سعی داشتم مرینت و نجات بدم با چاقوی تو دستش بد جور بازوی مرینت و زخمی کرد بعد یه ماشین خبر کرد و الانم وضعیت ما اینِ. باید زودتر نقشمو عملی میکردم پس: لوکا:ساس فلس ها پدیدار. تونستم دست و پامو باز کنم همون لحظه قدرتمو فعال کردم که اگه اتفاقی افتاد خسارت نبینیم.

محکم به در میکوبیدم ولی باز نمیشد آخر مجبور به کار خطر ناکی شدم مجبور شدم سرم و بکوبم تو شیشه ماشین. جواب داد ولی سرم شکست نمی خواستم زمان و برگردونم چون احتمال داره خسارت بیشتری وارد کنم بعد از پیاده شدن خودم آروم مرینت و پیاده کردم و به حالت عادی برگشتم. به سختی رسدیم بیمارستان . انقدر دویده بودم که نفس نفس میزدم ولی با اون حال با صدای بلند فریاد میزدم: لوکا:خانوم پرستار ! پرستااااااار

پرستار:بله چیشده؟ لوکا:اوضاع دوستم خوب نیست! پرستار:تام یه تخت بیار فوراً نگران نباش حالش خوب میشه. بیا بزارش رو این تخت. (لوکا) مرینت و گذاشتم روی تخت . بعد دوقیقه یه سرم بهش زدن اون پرستار به یکی دیگه از پرستار ها گفت: پرستار:فوراً اتاق عمل حاضر بشه حالش خوب نیست، آقا چه نسبتی باهم دارید؟ لوکا:باهم دوستیم البته نام.زدیم پرستار:چه اتفاقی براش افتاده؟ لوکا:یه مسئله خانوادگی بود ولی بین همه چاقو به اون خورد. پرستار:وایسا ببینم......