لایک کامنت فالو..
با همان دست های خشک و چروکیده اش نان را در دست گرفت.
و به سمت خانه رفت ، کلید را انداخت و
چهره خسته و اخم خورده اش را با لبخند عوض کرد
- نیلوفر بابا ، بیا مدرسه ات دیر شد.
-خاتون خانم این نونارو بگیر تا سرد نشدن
5 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
25 لایک
قشنگ بودش♡♡
چه زیباا
فدات زیبا
زیبا بود🥺✨
مث تو
خیلی زیبا بود
زیبا ترین داستانی که امروز دیدم:
فدات
وایییی قشنگ بود وایییی🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺
اره❤️
🥺💓
🥲✨️
به پایان آمد این دفتـر حکایت همچنان باقی✨️🌱
تست عالی بود موفق باشی✨️🌱
😢😢😢
زیبا بود...:)
❤️