
🖐️🖐️🖐️🖐️🖐️🖐️😌😌😌
+ اینجا چه خبره؟ چرا انقد مامور و سرباز و.... هست ° منم نمیدونم کالسکه رو نگه داشتن « به ادوارد آروم » + وای اگه برا من باشه چی؟ ° چی برا تو باشه؟ + هان؟ ° شما گفتید به همسرتون اگه برا من باشه منظورتون چی بود؟ _ هیچی یه قضیه شخصیه! ° شخصی نیست! تو همون دختری بودی که تصویرت روی آگهی بود! تو واقعا گم شدی؟ پس چرا اینجایی؟ + خب راستش.... _ حتما اشتباه شده من واقعا نمیفهمم شما از چی حرف میزنین؟ « رو به ادوارد » + تو لطفا دخالت نکن « رو به راننده » + راستش مفصله! من تو قصر پادشاه کار میکنم و..... سربازه : باید افراد داخل رو ببینیم و کالسکه رو بگردیم ° اتفاقی افتاده؟ افسر : یه سارق در فرانسه از یک والا مقام و چند خانواده دیگه دزدی کرده شما میتونید برید ° خب برا شما نبود + بله ° اما هنوز نگفتی چرا.... « همزمان ایست بازرسی » سرباز : قربان! چرا انقد دختره شبیه اون تصویر روی آگهی بود🤔🤔مو نمیزد سیب 🍏از وسط نصف شده🔪 افسر : کدوم آگهی؟ سرباز : همون که توی فرانسه بود قربان! افسر : ینی خودش بوده؟ سرباز : خیلییییییی شبیهن ولی خب خودش که نیست افسر : وا خب خودش بوده دیگه احمق! 😡😡😡😡😡😡😡😡😡 (نویسنده : چقد اسکلههههههه!! خب خودشه واااااای ببینین من چی میکشم)
افسر : اریک! اسبا رو بیار باید یه نفرو تعقیب کنیم! سریعتر اریک : چشم قربان! « همزمان در کالسکه» + داشتم میگفتم.... من تو قصر پادشاه کار میکردم! راستش طی یه اتفاقاتی من با پادشاه درگیر شدم وقتی باهاش روبه رو شدم فرمانده منو دستگیر کرد. در این حین اون وزیر... 😠😠😠😠😠😠 پادشاه رو کشت انداخت گردن من پسر پادشاه هم که میدونست چه اتفاقی افتاده و از اونجایی که قدرت زیادی هم نداشت به خاطر همین مجبور شد منو فراری بده من رفتم به روسیه اونجا دو نفر منو.. °تو انتظار داری حرفتو باور کنم؟ + خب... نمیدونم چی بگم واقن! تصمیم با خودتونه میتونید قبول نکنید... ولی من واقعیتو به شما دارم..... « کیو کیو!.. صدای شلیک گلوله» ( هان؟ چیه؟ الان دارین فکر میکنین اون زمان تفنگ کجا بوده؟ اون زمان تفنگهای فیتیله ای تازه اختراع شده بود😎😎😎) + اوه خدای من 😱 باید چیکار کنیم؟ ° اونا تو رو میخوان باید تسلیمت کنم + چی.. چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟¿؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ م..منو؟ نه تو رو خدا لطفا من راستشو گفتم کاری نکردم باور کنید « از زبان راننده»
پیش خودم میگفتم ممکنه راست بگه پس کمکش کردم و توقف نکردم اما اونا یه تیر به اسب زدن و اون هم افتاد افسر و سربازا اومدن افسر : بیاید بیرون همگی! اریک! تو بانو رو ببر! « به اون یکی سربازه » تو هم این دو تا رو دستگیر کن « داستان از زبون الیویا » چون بقیه رودستگیر کردن اما منو نه فهمیدم فکر میکنن اونا منو دزدیدن پس + شماها دارین چیکار میکنین؟ افسر : مگه شما بانو...... نیستید + خب بله افسر : گم نشدید؟ + آهان تازه فهمیدم 😅
من رو پیدا کردن... اون قضیه دیگه تموم شده افسر : مطمئنید؟ + خب بله😊 چرا باید دروغ بگم افسر : عجیبه! 🤔چون به ما هیچ اطلاعی ندادن + خب حتما به دستتون نرسیده لطفا آزادشون کنید افسر : اینا کی هستن + ایشون راننده کالسکه و ایشونم... همسر بنده 🤭
افسر : که اینطور... شما دارید کجا میرید؟ + به آمریکا! یکی از دوستانم اونجا زندگی میکنن میرم اونجا تا توی مراسم عروسیش شرکت کنم افسر : وقتتون رو نمیگیرم.... سربازا! آزادشون کنید دیگه .... خوش بگذره😊 + ممنونم بریم عزیزم. از خجالت داشتم آب میشدم! آخه برا اینکه شک نکنن گفتم عزیزم 😬🤭🙃 + عه عه! واسین افسر : بله؟ + ما اسبمون تیر خورده چطوری بریم.؟؟ نمیشه کاری برامون بکنین؟. افسر هم یه نگاهی به اسبای خودش کرد و بعد گفت : خب شما این اسبو ببندین به کالسکه سربازه که سوار اون اسب شده بود : عالیجناب! من! من! چی؟ افسر : خب همراه اریک - چی؟ من با اریک نمیام اریک : از خدات هم باشه گمشو ببینم 😌😏 ( نویسنده : اون یکی سربازه هم یه حال شبیه همون عررررررر خودمون شد 🤣)
بعدش اسبو بستیم به کالسکه و حرکت کردیم 🐎🐎🐎 ( کالسکه ندریم) « داستان از زبان راننده » خدا رو شکر یه دروغی سر هم کرد اونا هم باور کردن! البته که خیلی ضایع بود همه میفهمیدن داره دروغ میگه و هوله ° خب ادامه داستانتو بگو + امم... باشه! یه دو نفر فکر میکنم یه روز اومدن در خونه « الیویا با خودش » اگه بگم کاخ باور نمیکنه به خاطر همین گفتم خونه تا بیشتر از این شک نکرده. + و بعدشم منو دزدیدن و من هم فرار کردم و بعدشم... ° همسرت کجا بود؟ + همسر من دنبالم بود منو تو همون جاده که داشتم از دست دزدا فرار میکردم پیدا کرد ° که اینطور.. زندگی جالبی داری! دارم باور میکنم. فکر نمیکنم که دروغ بگی امم... خب بعدش؟ + من نخواستم برم به قصر پادشاه چون حتما وزیر منو میکشه الان دارم در واقع فرار میکنم از دستشون قبلا خاستیم به فرانس که یه نفر متوجه شد و بعدشم تا سربازا برسن فرار کردیم و بعدش خواستیم بریم آمریکا
° چه زندگیی من اگه بودم حتما تا الان ده بار تسلیم شده بودم + من هم خیلی ناراحتم و واقعا خسته شدم! همین چند ساعت پیش به ادوارد گفتم اگه ایندفه هم نشه من حتما خودمو تسلیم شون میکنم خب اون ب من همش داره امید میده من نمیدونم بدون اون نمیتونستم یا نه؟ « ادوارد در گوش الیویا » _ الیزابت! خیلی زیاده روی نکن به خدا من یه نفرو دوست دارم « الیویا» محکم پاشو لگد کردم و گفتم : واقعا؟ یعنی من از قصد دارم این کارو میکنم؟ ت که خودت میدونی برای اینکه شک نکنه این حرفا رو میزنم اوووم 😌 خودت اعتراف کردی به علاقهت به اون دختر _ خب بهتره حرف نزنیم ممکنه بشنوه
.......
.......

عکس این روباه خوسمل رو گذاشتم 😊😊😊🙃🙃🙃
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
سلام گلم ، ببین اومدی زیر تست من خواننده های معروف نوشتی که چرا مایکل جکسون رو ننوشتی!!!!!!
میدونم مایکل جکسون یک دنیا فن داشت البته اون زمان که زنده بود و الانم داره ببخشید اگه منم اونوقت زنده بودم وقتی مایکل زنده بود مینوشتم ولی چیکار کنیم اونوقت به دنیا نیومدم ، راستی من نیومدم فن های خودم رو تو اون تست قرار بدم مثلا خود من زیاد از کیتی پری خوشم نمیاد ولی چون معروفه نوشتمش تو تست😶😶😶😶
بس خواهش میکنم نیا تو کامنت من و نگو که فقط چیزایی که خودت دوست داری داری رو مینویسی.....ممنون🙏ارمی
من برات نوشتم که اشتباه متوجه شدم و زیر کامنتم جواب دادم
و چیز دیگه ای نگفتم و ایراد نگرفتم
الان منظورت اینه که پاک کنم کامنتو؟