4 اسلاید صحیح/غلط توسط: Heartless انتشار: 2 ماه پیش 4 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
تک پارتی
برو بعدی
یکی دیگه
بوته ی درهم تنیده♡
برگرفته از کتاب سنگدل:
زمانی که قلبم را دزدیده هیچ حسی نداشتم هیچ حسی نه احساس درد نه غم نه سوزش تنها صدای جست در سرم بود ناگهان صورتش را دیدم که با آن دو چشم لیمویی اش مرا نگاه میکرد با تمام سرعتم از دریای خ..و..ن گذشتم از سنگ هایی که حال سفید رنگ سرخشان خود نمایی میکرد با تمام توان به سمت آن سه خواهر ترسناک میدویدم من به دنبال جوابی بود جست رفته بود من دیگر قلبی نداشتم هاتا چه میشد ریون با سرعتی که باد را میخراشید روی شانه هایم نشست و آوازه ای سر داد : وای بر آینده ای که ببینی وای بر سرنوشتی که با آن روبه رو شوی بانوی سرخ پوش به دنبال آن چشمان لیمویی نرو بانوی تنهایی که حال به جای آن درخشش سیاهی میبینم به دنبال جواب نرو تا خودت ببینی تو سرخی قلبت را برای آن چشمان لیمویی دادی حالا جز تاریکی نیستی با دستانم اشکی که بر روی گونه هایم سرازیر شد را پاک کردم ناگهان چهار کلمه که زندگی ام راتغییر داد بخاطر اوردم قاتل،مقتول،ملکه،دیوانه دیوانه ..دیوانه .. دیوانه، با تمام سرعت به خانه ی هاتا رسیدم وقتی در باز شد با چهره ای خندان رو به رو شدم خنده ای که از سرِدرد بود...گفتم هاتا به خودت بیا بیا بریم آینده رو ببینیم حال روفراموش کنیم و گذشته تغییر بدیم هاتا: سلام بر ملکه ی دلها که حالا خودش بدون قلب مانده عجیبه که حالا قلبی نداری اما باز به فکر جستی انگار من دیوانه بودم انگار من همان دیوانه ی سرنوشت بودم گفتم : مگر قلبی که جست ربود رو میتونم از دست بدم اون فقط بخشی تپنده بود برای زنده ماندنم اما جست دلیل زندگی ام را همان روز جشن ربود کاری که از ان پشیمان بود رو کرد دیگر قلبی نداشتم تا ازدست بدهم هاتا گفت : چطور زنده ای گفتم: امیدی در اقیانوس نا امیدی ناگهان جست در برابر هر دویمان ظاهر شد وگفت : قلبت را نمیتوانم پس دهم نمیتوانم بر گردم نمیتوانم دستانت را بگیرم اما میتوانم تورا با خود ببرم گفتم: تا هرجای جهان می آیم چشم لیمویی من کلاغ سیاه پوشم من قلبم را دادم تا تورا ببینم حتی اگر جهان نبینم دلم نمیخواهد چشمانت را فراموش کنم ... همان شب درست کنار چاه شهد دو بوته رشد کرد بوته های در هم تنیده ی گل سرخ و بوته ی لیمو هاتا برای رسیدن به جواب به سوی سه دختر شتافت اما تنها با تابلوی آن دوبوته ی کنار چاه روبه رو شد در حالی که ریون محافظ این دو بوته ی زیبا بود از آن شب هیچ اثری ازشاهدخت و دلقک قصه ی ما پیدا نشد جز یک تاج الماس با قلب سرخ و دو دستکش سیاه رنگ :) کلاغ روی لبه ی چاه شهد نشسته بود و فکر میکرد . فکر میکرد به این سرنوشتی که رغم خورد کلاغ سیاه درتلاش بود برای راضی کردن خود برای اینکه درک کند رفتن دوست چندین و چند ساله اش را برای اینکه قبول کند رفتن ملکه ی دل هارا حتی اگر کاترین بود چه زنده یا چه مرده او سنگدل شده بود قلبی در سینه نداشت که محافظت شود توسط چند استخوان کوچک و بزرگ . کلاغ زیر چشمی به گل های رز قرمز رنگ بوته نگاه کرد انگار این گل هارا همه جست تقدیم دخترک تاجدار کرده بود. و آن لیمو های زرد درخشان انگار آماده بودند برای یک تارت لیموی خوش رنگ و بو این بوته صحنه ی درآغوش گرفتن کاترین توسط جست را تداعی میکرد انگار هیچ کدام نمیخواستند این لحظه تمام شود سه دخترک رنگ پریده توجه کلاغ را جلب کردند یک صدا نجوا کردند:
قاتل کلاغ با خشمی نهفته در کلامش پرسید : قاتل که شمایید ازم چی میخواید دخترکان یک صدا گفتند : دستکشِ مقتول و تاج ملکه کلاغ که بعد از رفتن کاترین قسم خورد از آن بوته و دو دستکش و تاج محافظت کند فریاد کشید :هرگز فریادش کل سرزمین دلها را لرزاند با این فریاد دل خیلی ها برای زوج سرخ و سیاه سرزمین تنگ شد حالا دیگر همه داستان عاشقی آن دخترک اشراف زاده ی تاجدار و آن کلاغ سیاه پر را میدانستند از پادشاه و پیک و خشت ها گرفته تا لاک پشت قلابی و دوک و البته پدر و مادر کاترین همه چیز در سر زمین دلها بهم ریخته بود شاه ملکه اش را از دست داده بود و هر شب به آن بانوی تاجدار زیبا فکر میکرد شاه متوجه شده بود (ش )مالکیت قلب کاترین مال او نبود تنها کسی که میتوانست اورا(کاترینش) صدا کند دیگر نبود.جست رفته بود و کاترین هم با خودش همراه کرده بود هردو مسافری بودند به سرزمینی که تنهايي، وظیفه، اجبار و دل شکستگی معنایی نداشت آنها به سرزمینی سفر کرده بودند که صداقت ، غرور و عشق در آن معنا میشد .سرزمین دلها با تمام غمش باز هم سر زمین عجایب بود شاید به اسم سیاه پوش شده بود اما بازهم آثاری از قرمزی خشت ها یا گل های سرخ رز . به هر حال سرزمین دلها بود و نماد عشق سوزاننده تنها سیاه پوش آن سرزمین هم کلاغ همیشه مرموز ما بود ریون محافظ تمام خاطراتو شاهد عاشق بودن زوج سرخ و سیاه ما بود حالا سالهاست از آن ماجرا میگذرد اما داستان شاهدخت و دلقک بر زبان هاجاریستاین پایانی نه برای اشراف زاده و دلقک ما پایانی برای دوری این دو
🍋🥀
4 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
2 لایک
نظرات بازدیدکنندگان (0)