دسته گل یک داستان کوتاه
همه چیز از یک دسته گل زر شروع شد ، و اون روزی که دسته گل را گرفتم همه چیز تبدیل به واقعیت شد من و تو قدم میزدیم ، تو با لبخند من خنده اَت میگرفت . بعد گرفتن یک نسکافه فنجان های هایمان را باهم عوض میکردیم در کافه های شهر نمیشود همدیگر را بوسید . همه چیز خوب بود و طبق روال پیش میرفت تا اینکه به طور ناگهانی من دچار بیماری شدم من
اَزت فاصله گرفتم
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
24 لایک
چرا یاد من عاشق امید شدم و ۳۶۵ روز بدون تو انداخت🥺
خیلی قشنک بود:) 🛐
یکی از زیباترین پست های تستچی ✨
خیلی عالی بود😭✨️
💕💕
خیلی عالی بوددد😍😍😍
چقدر مفهوم های عمیقی داره. سبک نوشتنت رو دوست دارم 😍
❣
♡♡
راستی من داستان های تورو بیشتر دوست دارم
بیشتر از مال خودم
میخواستم داستان هام سبک تو باشند اما سه سبک جدید شد😂
نه داستانای تو هم قشنگه
بخندم یا بگوریم؟ 😂 سبک من خاصه خاصصصص
خب خاص هست که دلم میخواد سبک تورو داشته باشم دیگه
میدونم میدونم 😶
بسیار زیبااا✨
💓
خیلی قشنگ بود 😭 3>