دسته گل یک داستان کوتاه
همه چیز از یک دسته گل زر شروع شد ، و اون روزی که دسته گل را گرفتم همه چیز تبدیل به واقعیت شد من و تو قدم میزدیم ، تو با لبخند من خنده اَت میگرفت . بعد گرفتن یک نسکافه فنجان های هایمان را باهم عوض میکردیم در کافه های شهر نمیشود همدیگر را بوسید . همه چیز خوب بود و طبق روال پیش میرفت تا اینکه به طور ناگهانی من دچار بیماری شدم من
اَزت فاصله گرفتم
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
15 لایک
یکی از زیباترین پست های تستچی ✨
خیلی قشنگ بود 😭 3>