شده آیا که غمی تیشه به جانت بزند؟/ گره در روح و روانت به جهانت بزند؟
پاهای سیریوس، به سختی در راهروی بیمارستان سوانح و امراض جادویی سنت مانگو پیش می رفتند. گویی طنابی نامرئی دور آنها بسته شده بود و باعث می شد هرچقدر به آنها فرمان حرکت می دهد، از او تبعیت نکنند.
چگونه می توانست به چشمان آبی و معصوم برادرش نگاه کند؟ با چه رویی غرور و حماقتش را توجیه می کرد؟ چه کلماتی می توانستند عمق پشیمانی اش از رها کردن برادر کوچکش در گرداب بیماری را به حق نمایش دهند؟
واقعا که چه برادر بزرگتر خوب و مهربانی بود. هر زمانی که دستان نحیف ریگولوس با تضرع به سویش دراز می شدند، پوزخندی رویش را بر می گرداند. از وقتی آن مالسیبر از خودمتشکر و دار و دسته از خودش مغرورتر و احمق ترش، به دلیل نابینایی زندگی را برایش جهنم کرده بودند گرفته تا زمانی که نمی توانست نفس بکشد و ملتمسانه از سیریوس می خواست او را به درمانگاه برساند. در تمام این لحظات، آن موجود ظریف و حساس را رها ساخته بود. زمانهایی که ریگولوس بیش از همیشه به او نیاز داشت.
متوجه شد به در سبز رنگی رسیده که روی تابلوی برنجی آن عدد دویست و سی و هفت حک شده بود. باید همان اتاقی می بود که برادر کوچکش در آن به سر می برد.
7 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
24 لایک
من گریه نمی کنم😞🤧
مگه گریه آدمو ضعیف نشون نمیده😮💨🥲
😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭
پایان داستانت خیلی غم انگیز بود🤧😭
❤❤
خیلی خوب 🌹
ممنونم.
خواهش 🙏🏻🌹
میشه به سه تا تست اخرم سر بزنی ♡
البته.
مرسییی
فقط خاک رفته تو چشمم،من گریه نمیکنم🥺
ممنون از نظرت.
نه بابا گریه چیه؟فقط بخاطر پیازان🥲
❤
چشامو تر نکنیددد.
ممنون از نظرت.
@raina
مرسی که روزمو روشن کردی.
______
اونموقع گریه کردم آخه ...🙂💘
فوق العاده زیبا بود✨
ممنونم دوست عزیزم.:}
من گریه نمیکنم فقط دارم به مژه هام اب میدم😢😢😢😢😢😢😢😭😭
رشدشون سریعتر میشه😭😭😭
ممنونم از توجهی که به داستانم نشون دادین.
زیبا بود
ممنونم.:>