داستان از اتک و جوجوتسو

این داستان ترکیبی از چند تا انیمه مختلف و ایده های (شایدسمی)ذهن منه 🥸🤌من معرفی نمی‌زارم چون به نظرم فایده ای نداره پس بریم سراغ داستان امیدوارم خوشتون بیاد✨

اول بالا رو بخون👆

- عجله کن اما ! می‌خوایم فیلم رو ضبط کنیم.(هیناتا) اما در حال که به ساکوراکو و هیناتا ملحق میشد نجوا کنان غر غر کرد: مثل همیشه عجله داره انگار دنبالش کردن. - ۱،۲،۳ شروع! ( ساکوراکو) - ساکورا صبر کن! ( اما) ساکوراکو مانند همیشه با عصبانیت داد میزند: چند بار باید بگم ساکوراکو صدام کنین؟؟! - بیخیال انقدر سخت نگیر. خب شروع! ( هیناتا)( عکس بالا اما)

- سلام بچه ها ما اومدیم با یه آهنگ دیگه و یه دنس دیگه . من اما هستم ۱۲ سالمه . - منم ساکوراکو هستم ۱۴ سالمه. - هیناتا هستم ۱۹ ساله . اینم از یه معرفی برای کسایی که تازه دنبالمون کردن. - این دفعه نوبت آهنگ phoenix هستش چون خیلی درخواست کردین. ۱،۲،۳ شروع! (ساکوراکو) (عکس بالا هیناتا)

سرگرمی این یه خواهر فقط همین بود. آنها کاملا در کنار هم خوشحال به نظر می‌رسیدند اما در واقعیت هیچکدام خوشحال نبودند.(به غیر از اما) خواسته های ساکوراکو آنقدر پیچیده بود که رسیدن به آنها رویایی دست نیافتنی به نظر می‌رسد. کسی که او دوست داشت یک شخصیت انیمه ای بیش نبود!؛ اما ساکوراکو باور داشت که روزی میتواند در کنار او باشد. هیناتا نیز به تازگی بهترین دوستش که هشت سال با هم بودند را از دست داده بود.(عکس بالا هیناتا رو تصور کنین با این رنگ مو عکس ساکوراکو رو ناظر قبول نکرد)( بیاین نتیجه لطفا می‌خوام یه چیزی بگم)