گمشده در قلب او p1

دریکو مالفوی اف.س.ر.ده گی شدیدی داره کسی دوستش نداره و درکش نمیکنه* حتی پدرش او را ک.ت.ک میزند و مادرش هم زیاد وقت ندارد اما نارسیسا تنها کسی است که دریکو را دوست دارد و من آنا خواهر دوقلو هری هستم

* من گریفیندور هستتتم و دریکو اسلیترین* یک روز دریکو در کتابخانه اسلیترین درحال خواندن کتاب بود از ناراحتی روی مبل جمع شده بود و مایع خیسی درچشمانش حلقه زده بود*

* وارد کتابخانه شدم با اینکه گریفیندور بودم*نگاهی به دریکو کردم/ سلام حالت چطوره. دریکو/ من...خوبم. کاملا مشخص است حالش خوب نیست و فقط دارد انکار میکند./ اما بنظر خوب نمیای. کنارش میشینم و به ب.ری.د.گ.ی های روی دستش زل میزنم. دریکو آنها را با آستینش قایم میکند / ام اینا چین. دریکو/ هیچی چند خ.ر اش خیلی کوچک

./ اما بیشتر شبیه ب.ری.دگ.ی های عمیق هستن باز به خودت آ.س ی.ب زدی. دریکو/ من خوبم چرا نگران منی. / خوب چون خیلی ساکت شدی حس میکنم حالت بده. بر.ید.گی هایش را با پارچه تمیز بستم. دریکو/ چرا اینکارو میکنی./ خوب چون اینطوری زود تر خوب میشی. دریکو/ میدونم ولی من لیاقت ندارم

چرا تو عالی هستی لیاقت بهتر از این رو داری، ز.خ.م دستش رو می....ب.سم،/ دریکو چیکار میکنی./ من مادرم همیشه میگفت ب.و.س.....دن ز.خم هارو خوب میکنه.دریکو/ مادرت درست میگفت ولی فکر نکنم برای من عمل کنه./ چرا نکنه برای همه عمل میکنه