
آها مشقم تموم شد 13:31 بریم بخونیم
ا.د.ت تو ساحل کنار دریا بودیم و تقریبا شب بود....صدای گوشیم دراومد حتما یوناس " علو" " کجایی؟" " شما؟" " یونگیم" " چی میخای چرا دست از سرم بر نمیداری" " میگی کجایی یا پیدات میکنم و اون ایان کثافت رو میکشم" " درست حرف بزن...تو ساحلیم" " زود برگرد" چرا اصلا گفتم ...-_- " کی بود؟" " یه مزاحم" " شمارشو بده حالیش کنم" " بیخیال...دیگ باید برم خونه وگرنه خودت میدونی چی میشه...دیشب هم یونا بزور نذاشت بفهمن من نیستم" " باش پاشو بریم" سوار ماشین شدیم و رفتیم
واقعا این یه روزی که باهاش بودم همش خوشحال بودم و بهم خوش گذشت....درخواستشو قبول کنم یا نه؟ ...شاید نیاز داشته باشم بهش . . . رسیدیم جلو خابگاه ازم خداحافظیکرد منم تشکر کردم " " ا/ت شی " بله؟" دستمو کشید و بوسه ی کوتاهی کنار لبم زد " میدونستم خوشت از طرف و طرف بازی خوشت نمیاد..و...اینکه..واقعا میخواستم ببوسمت ولی گفتم اگه از همین اول لباتو ببوسم ناجور درمیاد....پس میزارم خودت تصمیم بگیری" " ممنون" " اوهوم" واقعا طرز فکرشو دوس داشتم خیلی با ملاحظه بود.....چییییه فکر کردی همه مثل اون پیشی خنگ میان یهو لباتو میبوسن پیاده شدم که یونگی رو با قیافه پوکر و پراز خشم جلوم دست به سینه دیدم
اینجا چی میخای؟..ناسلامتی آیدلی...کارو بار نداری؟" " بوسیدت؟ " " بتوچه...بتوچه اخه...به توام باید جواب پس بدم ای بابا" " پس بوسیدت" " نخیر" با لحن غلیض و عصبانی داد زد " به من دروغ نگو" ترسیدم ...ینی خشکم زده بود...زاویه دید اون پشت سر من بود پس حتما فکر کرده که منو بوسیده " اون منو نبوسید...دیگ هرجور خودت میخای فکر کن" راهمو کج کردم که دستمو گرفت و کشید با دست ازادشم دو طرف فکمو گرفت و فشار داد " فقط راستشو بهم بگو" " اره بوسیدمش" هردومون به طرف صدا برگشتیم " ولش کن مرتیکه"
ایان بود...مگه نرفته بود؟...اومد جلو و منو از دست اون روانی خلاص کرد " خوبی؟" " اره ...ایان برو ...اینو ولش کن" مگه میشه تورو ول کنم...این مرتیکه قصد جونتو کرده" یونگی هم با عصبانیت گفت " بتوچه مگه تو کیشی؟" " خودت کیشی؟" " عاشق همدیگه ایم.....خوبت شد؟" " ا/ت این چی میگه؟" " ایانا میشه بری ....بعدا همه چیو برات توضیح میدم.....لطفا" " باشه پس برو تو بعد میرم" ازش خداحافظی کردم و رفتم تو ، خودمو یه جایی قایم کردم ...چند دیقه معطل شدم اخرش دعواشون تموم شد و ایان رفت
چرا دست از سرم برنمیداری؟" " چون دوست دارم" شووووووککک " میشه یه جایی حرف بزنیم؟" " بیا بریم تو" رفتیم تو دانشگاه یه ذره قدم زدیم و نشستیم رو نیمکتای کنار استادیوم " ا/ت شی.....بوسیدت؟" " گفتم که نه اگه باز میخای اون بحثو بکشی وسط میرم" " باشه ...باورت دارم چند دیقه ای سکوت کرده بودیم " دوسش داری؟" پوووف شکسته شد " کیو؟" " ایانو" " نه، اون فقط برام مثل یه دوست حساب میشه" " چرا؟" " چرا داره؟" " نه" دوباره سکوت..... " پس چرا قبولم نمیکنی؟" ارنجش رو زانو هاش بود و دستشو پشت سر هم به هم میمالید و استرس داشت
استرس دارم:/امتحان دارم ولی ب ی ورم نی خو بازم منتظر نظر های خوشگلتون هسم:)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
هیی روزگار چرا جای حساس کات می کنی لطفا پارت بعدی رو بزار تا ما دق نکردیم
حیحی😂🍃💃🏻خوشم میاد نقطه ضعف تون دارم
عالی بود :|♡
چ کنم اشتباهی زدم سایر زود تز اومده اصن دلم خنک شد =/💔
عالی بود ولی اون یکی پارت کو اصلا قبلش چی شده بود ؟ ولی یه چیزایی فهمیدم
هی زندگی این اومد=/////شتتتت باید صبر کنید تا بقیه بیاد هنوز پاس نشده
امممم صبر میکنیم اصلا هم دلم نمیخواد سرم و بکوبم تو دیوار مدیونید اگه اینجوری فک کنید 😂😂💔
بسیااار زیبااا!!!!!
کیف کردم😍😍پارت ۶ و ۷ کجان؟؟؟
عالی بود ولی چجور یهو از 5 پریدی رو8؟
عالی بود پارت بعد