در محل حرف افتاده بود که دایی عاشق شده است
سنم کم بود نمیفهمیدم چه میگویند
از مادرم پرسیدم با کلی اخم گفت هیچی نیست داییت زده به سرش دیوانه شده
با خودم فکر کردم ای بابا دایی بیچاره دیوانه شده است
کمی که گذشت فهمیدم دخترخان هم دیوانه شده است،درست مثل دایی
دایی دیر به خانه میآمد و هروقت میآمد به هم ریخته بود ، دلم برای مادربزرگم میسوخت تک پسرش دیوانه شده بود
چندماه بعد فهمیدم برای دخترخان خواستگار آمده است.تعجب کردم
آخر مگر دیوانه هم ازدواج میکنند؟
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
20 لایک
زیبایی میبینم :)))
ادامه بدهه
ممنونممم
حتماا
رخترخان
رختر
ذختر
خیلی نویسنده ی خوبی هستی.🌝
من ننوشتمشش ، ولی میتونمم بنویسم اما ایده ندارمم
وایی خداا. چقدر غمگین بود و درعین حال قشنگ🥲✨️
آره خیلیی
بیش از حد زیبا...:)
فرصت
خیلی ممنونن
نشد ، دفعه بعدیی
خواهش می کنم💗
ا،وا
وای خدا چقد غمگین بود😭
آرهه
خیلییی زیباا:>> 💕
مثل شماا