مرسی که میخونید.
قطره هایی ناامید، از آسمان سقوط میکند. یادآور اینکه معبود آسمانی چه مهربانانه اشک هایش را تقدیم غبار های فراموش شده میکند. قدم بر روی جادهی خیس میفشارد، و اگر جاده میتوانست جوابش را بدهد از او میپرسید: انتهای این راه غبارآلود کجاست؟ انتهایی وجود دارد؟ یا باز هم باید آرزو کند و آرزویش بی جواب بماند؟ در کجا؟ در سلول های مغزش.
با چشمانش به آسمان گریان نگاه میکند که قطره هایی پاک را به او میسپارد. اما دقایقی بعد حتی کسی متوجه نخواهد شد که معبودش اشک های پاکش را به آغوش پسر هدیه میکند.
میتواند چشمانی را که قلبش را هدف گرفته اند حس کند.
نه. قلبش را نه، سرش را.
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
13 لایک
توییت اسکیز (بررسی)
کلبه (بررسی)
توروخدا ناظران زیبا🥺🥺
ادمین زیبا پین؟
چقد خوب مینویسییی
چقدر تو خوبی:))
من فقط حقیقتو میگم
چرا؟
چی چرا
امتیاز
همینجوری
هنوز زنده ای؟
آره هنوز زندم. جدی میگم
مهشری مثل همیشه
مرسی💕:))
خواهش
زنده ای رفیق؟
زندم، چطور مگه
هیچی ،اخه نبودی یک مدت
مغزم نمیکشه داستان بنویسم فعلا
اصلا موندم با هفت تا لایک چرا دارم ادامه میدم
به این فکر کن ۷ نفر هستن که میان به پروفایلت سر میزنن و وقتی میبینن پارت جدید گذاشتی ذوق میکنن و میان تو پست
=))))))