
اینم پارت جدید
از زبان مرینت 👈 داشتم طراحی میکردم هنوز تو فکر احبار بودن که یهو مامان اومد تو گفت مرینت بیا شما گفتم باشه مامان رفتم پایین اول برای تیکی ماکارون اوردم بعد رفتم سر میز شام نشستیم بابا کیک مورد علاقمو درست کرده بود داشتم میخوردم که بابا گفت مرینت تو الان 16 سالته و باید بدونی که باید یه روز مستقل بشی گفتم منظورتون چی ؟! مامان گفت درامد شیرینی پزی داره کم میشه برای همین ما تصمیم گرفتیم با کمک داییت یه دونه تو شانگهای بزنیم گفتم یعنی باید از پاریس بریم ؟! مامان گفت نه تو میمونی چون مدرسه داری و با شانگهای اشنای کامل نداری برای همین تصمیم گرفتیم بعد دوسال تو رو بیاریم گفتم دلن براتون تنگ میشه پدر گفت نگران نباش برای اخرین بار که نیست گفتم میدونم ولی خوب.....مامان گفت درکت میکنم ولی ما هم برامون سخته گفتم پس تکلیف مغازه چی گفت یه حرفه ای رو استخدام کردیم که نصف پول مغازه رو به تو میده گفتم من زیاد نمیخوام بابا گفت پس از شانگهای برات پول میفرستیم گفتم کی میرید ؟! گفتن فردا کیک خوردم گفتم مرسی رفتم تو اتاقم لباسامو عوض کردم افتادم رو تخت گفتم تیکی پدر مادرم دارن میرن و من تو خونه تنها میمونم تیکی گفت مرینت گفتم بله اخبار شما رو فردا شب به استودیو دعوت کرد گفتم وای حالا بهشون چی بگم حالا نمیشه رفت تیکی گفت حالا فردا یه فکری براش میکنیم بهتری بخوابی گفتم اره بعد خوابیدم از زبان ادرین 👈 رفتم خونه داشتم مشقامو مینوشتم که پلگ داشت تلوزیون نگاه میکرد پنیر میخورد صدام کرد گفت ادرین بیا اینو ببین رفتم دیدم نادیا داره اخبار میگه میگفت گیج نشید این فقط اخبار خبری که به دستم زسید مال دو ساعت پیشه بعد عکس ب.و.س.ی.د.ن منو لیدی باگ نشون داد گفتم ابر قهرمان های عزیز ما رابطه به شدت قوی دارن ما لیدی باگ و کت نوار به استودیو برای مصاحبه دعوت میکنیم فردا ساعت نه داشتم از خنده قش میکردم کع پلگ گفت جوک های کممبر انقدر خنده دار نیست که تو داری میخندی گفتم باورت میشه منو لیدی باگ..... پلگ گفت بزار یاداوری کنم اخرین بار که با نادیا مصاحبه کردی چی شد یهو پدر اومد تو پلگ قایم شد پدر گفت ادرین برای چند روزی ناتالی میخواد بره مسافرت برای همین ما نیاز به یه دستیار برای 3 هفته داریم تو کسی رو سراغ نداری گفتم امممم....ن....چرا دارم ......مرینت گفت عالی فردا باهاش تماس بگیر گفتم چشم پدر گابریل رفت بیرون پلگ اومد بیرون گفت خوب اهرین بار نادیا شرور شد گفتم این دفعه فرق میکه لیدی باگ اعتراف میکنهگفت اگه اعتراف کرد من پنیر غیر لبنیاتی میخورم گفتم باشه بعد رفتم مشقامو نوشتمو خابیدم
از زبان مرینت 👈 صبح بیدار شدم ساعت 6 بود با خودم گفتم چه عجب من به موثع بیدار شدم رفتم دست صورتمو شستم رفت بیینم مامان بابا هستن دیدم نه رفتن یه کاغذ رو میز بود نوشته بود دختر عزیز مرینت ما خیلی ناراحت بودیم نتونستیم ازت خداحافظی کنیم چون خواب بودی و بلیت ما ساعت 5 نیم بود بازم ازت معذرت میخوایم تام و سابین اشت تو چشمام جمع شد من تو پاریس تنها یهو صدای تیکی رو شنیدیم گفتم تیکی من پایینم اومد گفت جلل خالق واقعا خودتی مرینت گفتم چی !!!!! گفت تو ساعت 6 صبح بیدار شدی یهو صدایی شنیدم از تو مغازع بود رفتم یه ماهیتابه اوردم رفتم تو مغازه اروم اروم یهو یکی اومد جلوم سلام داد با ماهیتابه زدم تو صورتش 😡😨 یهو یه پسر دیدم موهای قهویی و چشم های سبز پدر مادرم گفته بودن یکی میارن بجای من وایسه گفتم وای ببخشید فکر گردم دزد گفت خانم دزد تو روز روشن گفتم ببخشید دستشو گرفتم بلندش کردم گفتم اسم من مرینت دختر تام و سابین گفت سلام اسم منم رابرت البته دوستام رابی صدام میکنم گفتم از دیدنت خوشحالم رابرت گفت ساعت چنده گفتم 6:30 گفت شما همیشه سر خیزید گفتم نه بابا من سر خیزس نمیدونم چرا امروز انقدر زود بیدار شدم گفت خوب باشه من باید کروسان ها رو با ماکارون اماده کنم گفتم باشه رفتم تو اتاقم لباسامو پوشیدم رفتم کیف اماده کنم راه افتادم تو راه ادرین دیدم گفت سلام مرینت گفتم اووووو سلام 😒 گفت خوبی ؟! گفتم اره گفت بیا میخوام باهات حرف بزنم گفتم نه نمیتونم گفت چرااااا؟! نمیدونستم چی بگم که یهو حالم بد شد چشام سیاهی رفتم نمیتونستم رو پاهام وایسم ادرین گفت مرینت حالت خوبه ؟! بعد تاریکی ⏪ برو بعدی
از زبان ادرین 👈 مرینت بیهوش افتاد زمین از ماشین پیاده شدم بغلش کردم رفتم سمت ماشین اینو خابونده گذاشتم رو صندلی به راننده گفتم بره بیمارستان رسیدیم بیمارستان دوباره بغلش کردم رفتم تو بیمارستان از پرستار کمک خواستم مرینت گذاشتن رو تخت بردن تو ای سو یو زنگ زدم به الیا گفت سریع خودشو میرسونه از 2 ساعت دکتر اومد بیرون گفتم دکتر حالش چطوره گفت بهتر هستن انگاری از بچگی یه بیماری تنفسی داشتن که الان شیوع پیدا کرده در بدن ایشون اگه یه لوله تنفسی که از دارو خونه میشه خرید اون بزنه دیگه مشکلی نداره گفتم باشه رفتم سریع داروخونه خریدم اومد به دکتر گفتم میتونم ببینمش گفت البته فقط 1 ساعت یهو الیا دیدم براش دست تکون داد اومد گفت چی شده کجاست براش همه چی توضیح دادم اون گفت الان کجاست گفتم تو اتاقه بدو بدو رفت تو اتاق تو دستگاه وصلش کرده بودم الیا داشت گریه رفتم پیشش گفتم الیا حالش خوب میشه یهو صدای مرینت اومد گفت اره الیا من خوبم الیا مرینت بغل کرد گفت دختر داشتی منو دق میداد نینو اومد تو اتاق حال مرینت پرسید چند دقیقه احوال پرسی کردیم پرستار اومد تو اتاق گفت وقت مرخصی تموم شده ماری باید استراحت کنه فقط یه نفر میمونه گفتیم باشه رفتیم بیرون الیا گفت من میمونم گفتم نه نه نه اصلا من از پدرم اجازه گرفتم من میمونم الیا یه لبخند شیطانی زد گفت حتما بهتون خوش بگذره گفتم منظور چی گفت هیچی بعد دست نینو گرفت و رفت من رفتم ابمیوه خریدم خوردم و رفتم تو اتاقه مرینت نشستم رو صندلی نمیدونم ولی یه حسی بهم میگفت دستشو بگیر دستشو اروم گرفتم چشاشو باز کرد
از زبان مرینت 👈 خواب بودم یهو حس کردم یکی دستمو گرفته فکر کردم الیا بود چشامو باط کردم دیدم ادرین دستمو گرفت من دقیقا شدم این ⬅🔴 ادرین هم قرمز شده بود گفتم ام چیز این گفت اوه خوب میدونی چی کلش کن خوب چیزی میخوری گفتم اره رفت داشتم استراحت میکردم که یهو یاد تیکی افتادم گفتم تیکی تیکی اروم تیکی اومد بیرون گفت مرینت خوبی ؟! بغلم کرد گفتم ممنون تیکی من خوبم ادرین اومد تیکی قایم شد گفت بیا این سوپ الیا برات اوردم گفتم ممنون گفت میتونی بخوری گفتم برای چی اینو میپرسی گفت چون دستت سرم داره گفتم پس چی کار کنیم خیلی خون سرد گفت من میدم بهت یه زره لوپام قرمز شد میز مخصوص اورد بشقاب اورد گذاشت روش نشست کنار من گفت دهنت باز کن اروم دهنمو باز کردم قاشق گذاشت تو دهنم سوپ تموم کرد گفت خیلی ناراحتم ت. این وضعیتی گفتم کی مرخص میشم ؟! گفت نمیدونم الان میرم میپرسم گفتم باشه رفت بیرون یه نگاه به موهام کردم چقدر بلند شده بود خواستم ببندم تیکی گفت مذینت نبند گفتم چرا گفت ادرین دوست داره گفتم چی بعد اروم خندید 😂 گفتم تیکی یهو ادرین اومد تو گفت فردا گفتم باشه گفت من زنگ زدم به پدر مادرت ولی جواب ندادن گفتم برای مدت طولانی میرن شانگهای گفت خوب پس به پرستار جدید سلام کن گفتم چیییییییی گفتم تا وقتی مطمئن نشدم حالت خوب میشه من ازت نگهداری میکنم گفتم چی ا...می.مِ.....ولی گفت ولی نداره بعد برق خاموش کردم خاستم بگم چرا برق خامو.....یهو انگشتشو گذاشت رو لبم گفت هیسسسسسس بعد اومد کنار من گفت هیچ وقت دیگه موهات نبند هیچی نگفتم گفت بعد منو بغل کرد گفت نمیدونم چرا وقتی افتادی زمین انقدر نگرانت شدم گفتم چون من دوستتم ؟! گفت تو یه دوست معمولی نیستی تو یه ابر دوستی گفتم مرسی بعد رفت رو صندلی نشست من هم خوابیدم
از زبان ادرین 👈 خودم زده بودم به خواب که اگه مرینت حالش بد شد متوجه بشم یهو یه موجود صورتی اومد بیرون میگفت مرینت مرینت مرینت گفت بله تیکی با خودم گفتم چیییییییییییی تیکی کوامی لیدی باگ یعنی لیدی باگ مرینت گفتم مرینت تو مرینت خیلی ترسید شده بود مثل گچ گفت ادر....رین.....ت ..و..بیداری گفتم اره تیکی همون جا وایساده بود پلگ اومد بقل من گفت حبه قند گند زدی تیکی گفت پلگگگگگگگ مرینت گفت کت نوار گفتم اره خوب ببخشید دیگه 😂 گفت اصلا خنده دار نبود گفتم اخر تو باید هویت منو میفهمدی چون تو نگهبانی گفت باشه باشه خوب اومد منو بغل کرد گفت خوب بابا
خوب این پارت تموم شد امید وارم لذت ببرید 😝😂 لایک کامنت یادت نره ⬇❤
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی یه سوال پنیر غیر لبنیاتی چیه؟
عالی
عالی
عالیییییپارتبعدکیمیاد❤️❤️❤️
کی پارت بعدی میزاری
عالییییییی بود 😍❤
😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘
عالی با طعم پرتقالــــــــــی😘
😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘
عالییییییییییی
شگفت انگیز ، معرکه ، زیبا ، درجه یک... ..
دیگه چی بگم 👏👏👏
خیلی خوب بود ممنونم
چقد زود هویت همو فهمیدم پشمامممممممممم
عالییییییییییییی
ادامه بده من عاشق داستانتم 💕💕💕💟♥️