پچ پچ های فراموش شده

جانان و تیمش وارد شهربازی قدیمی‌ای شدند که به نظر می‌رسید سال‌هاست کسی به آن پا نگذاشته است. تاب‌های زنگ‌زده با وزش نسیم خفیفی که از دل جنگل می‌آمد، به آرامی حرکت می‌کردند و صدای گوش‌خراشی از خود به جای می‌گذاشتند. چرخ‌ و فلک بزرگی در مرکز پارک قرار داشت، ولی تقریباً فرو ریخته بود. جاده‌های باریک و سنگ‌فرش شده با خزه‌ها و گیاهان پوشیده شده بودند، و در همه جا نشانه‌های خرابی و گذر زمان دیده می‌شد.

یوبین در حالی که اطرافش را می‌نگریست، گفت: "حتی اگر بچه باشی، محاله به اینجا بیای و از ترس به خودت نلرزی. چرا کسی باید همچین جایی بیاد؟" شیائوژان با صدای مسخره‌آمیزی گفت: "شاید اون بچه‌ها برای ماجراجویی‌های مخفیانه اومدن. یه جور بازی با ا*رو**اح." جیمین با صدایی آرام‌تر از همیشه ادامه داد: "این پارک سال‌هاست که تعطیله. هیچ‌کس نباید اینجا باشه. ما اصلاً چرا اینجا رو انتخاب کردیم؟" جانان که همیشه جدی بود، به حرف‌های آنها توجهی نکرد و بیشتر روی محیط متمرکز بود. او آرام به اطراف نگاه کرد و در حالی که به زمین خیره شده بود، ناگهان صدای گریه‌ای ضعیف را شنید.

ایستاد. قلبش به شدت تپید و چراغ قوه‌اش را به سمت صدا چرخاند. صدای گریه از گوشه‌ای دورتر در نزدیکی یک چرخ و فلک قدیمی می‌آمد. با تردید قدم به جلو برداشت، و تیمش پشت سرش حرکت کردند. وقتی نزدیک‌تر شدند، جانان چشمانش را بر روی پسربچه‌ای کوچک قفل کرد. او کنار چرخ و فلک شکسته نشسته بود و به شدت گریه می‌کرد. جانان با احتیاط به سمت او رفت و با صدایی آرام پرسید: "سلام، حالت خوبه؟" پسر بچه سرش را بالا آورد. چشمانش پر از اشک بود و با هق‌هق گفت: "من... من گم شدم. مامان و بابام رو نمی‌تونم پیدا کنم." یوبین با چهره‌ای سرد و مشکوک گفت: "این غیرممکنه. اینجا سال‌هاست که هیچ‌کس نمیاد. این بچه از کجا اومده؟"

جانان به او نگاهی انداخت که یعنی باید آرام باشد. سپس دوباره به پسر نگاه کرد: "اسمت چیه؟" پسر به سختی اشک‌هایش را پاک کرد و آهسته گفت: "جونگ‌کوک." جانان آرام به او نزدیک‌تر شد و با لحنی مهربان گفت: "بیا بریم پیداشون کنیم. نترس، ما بهت کمک می‌کنیم." اما در حالی که او دست پسر را گرفت و بلند شد، احساس سنگینی عجیبی درونش شکل گرفت. جیمین آرام زیر لب زمزمه کرد: "چیزی درست نیست، جانان. اینجا بیشتر شبیه یه تله است.

جانان حرف‌های جیمین را درک می‌کرد. چگونه ممکن بود یک پسربچه اینجا باشد؟ این پارک سال‌ها تعطیل بود و کسی اجازه ورود نداشت. چه چیزی باعث شده بود که جونگ‌کوک به اینجا بیاید؟