
نمیدونم بنظرم یه ۱۰ پارت دیگه میشه ولی سعی میکنم تند تر بزارمش:)امیدوارم خوشتون بیاد
.ا.ت با حرفش دهنم بسته شد، حوصله نداشتم کل کل کنم . . . رسیدیم...ریموت رو زد و وارد پارکینگ شد ماشینشو پارک کرد "پیاده نشو" سری تکون دادم و خودش پیاده شد اومد سمت در من و بازش کرد کمربندمو باز کرد و اروم پیادم کرد...پاهام بی حس بودن و جون نداشتم راه برم با اسانسور رفتیم بالا و رسیدم به خونش وااااااااو خیلی بزرگ بود...حاظر بودم بگم طبقه ۳۰ بود و کل شهر زیر پاش بود نصف دیوارای خونش از شیشه بود....محشر بود "بشین" با صداش به خودم اومدم و رو کاناپه نشستم "چیزی میخوری؟" "اب" "باشه"
لیوانو دستم داد ، یه قم خوردم و رو میز گذاشتمش نشست کنارم و موهامو کنار زد " خوبی " " اوهوم" سعی کردم جلوی بغضمو بگیرم و خودمو قوی نشون بدم که از جلو چشمش دور نموند "بیا اینجا" منو کشید تو بغلش ، بوسه ای رو موهام زد و دستشو نوازشگرانه رو پشتم کشید " راحت باش " دیگ نتونستم جلوی خودمو بگیرم تو بغلش هق هق کردم " " خیلی ترسیدم ...خیلی " میدونم میدونم... تموم شد" " اگ تو نمیومدی..." " هیششش...من اومدم....من تنهات نمیذارم" منو از تو بغلش کشید بیرون و بوسه ای رو پیشونیم کاشت " ولی چجور اومدی اونجا....ینی چطور دونستی من گیر کردم؟" " خب خودت میدونی که نمیزارم تنها این وقت شب بری خابگاه...مگه اینکه کاری یا مشکلی برام پیش بیاد" " راست میگفت...حتی اگه نمیومد هم مسیج میداد و معذرت خواهی میکرد"
داشتم میومدم که دیگ سوار تاکسی شدی منم افتادم دنبالت که سالم برسی خونه ولی وقتی تاکسی از مسیر خارج شد تعجب کردم که چرا صدات در نیومد واس همین کاری نکردم...فکر کردم خودت میخای بری جایی تا وقتی که جیغ زدی و.. " " انقدر خسته بودم تو ماشین خوابم برد" " ا/ت تو ۸۰۰ هزار تومن ماهانه از دانشگاه بهت میدن مگه کفافت رو نمیکنه؟" "" ایانا من هر ماه ۵۰۰ هزارشو برای مادرم میفرستم و در ماه فقط ۳۰۰ هزار خرج میکنم ...واس اینم میرم سر کار که بالاخره دو سال دیگ دانشگاهم تمومه و باید برگردم ولی من نمیخام پس باید یه خونه اجاره کنم مگه نه ...پولشو از کجا بیارم؟ ایانا مجبورم" ساکت شد و هیچی نگفت ....بعد چند دیقه " خب بیا تو خونه من" شوکه شدم " چرا باید بیام خونه تو " " بیا اینجا زندگی کن منم میرم خونه مادر پدرم...غیر ازینه؟ " " ممنونم ایان ولی نمیتونم ...اینجا خونه ی خودته ...نه...نمیشه" " بیخیال ا/ت من که کاری باهات ندارم ینی نمیام اینجا که اذیت شی...الان چقدر پس انداز داری واس خونه؟" " خب ۳۶ م وون"
"خوبه دیگ ...اونو بده بهم واس ودیعه ماهی هم ۱۰۰ هزار میگیرم خوبه؟" " اینقدرام احمق نیستم اینجا ودیعه حداقل۸۰۰ م وون میخاد ماهی هم ۶ یا ۷ م وون" " خب من اشنام کمتر میدم" دیوونه" خنده ای کردم که اونم خندید....نگاهم به دستاش افتاد که خونیه بلند شدم و سمت اشپزخونه رفتم " چیزی میخای؟" " کمک اولیه هات کجان؟" " وایسا بیام" " نههه نیا بگو کجان بیارم" " تو کشو کنار گاز" اوردمشون و دستشو گرفتم کمی تمیزش کردم و پماد رو روش زدم که هینی کشید " الان اروم میشه" نگاه های خیرش رو روی خودم حس میکردم " بیا تموم شد" " مرسی خانوم دکتر" " خواهش" " ببینم گرسنته؟" "خیلی" ریز خندید
پس من میرم خرید چون چیز زیادی نداریم توام تا اون موقع دوش بگیر لباس هم دارم هرکدومو خواستی بپوش" " باش" داشت میرفت که صداش زدم " ایانا" " جونم" " ممنون" بازم خندید " خواهش میکنم عزیزم " رفت و درو بست پاشدم کل خونه رو گشتم محشررر بود یه اتاق هم اضافه داشت که وسایل شخصی توش نبود ...حتما مال منه یه دوش مختصر گرفتم که حالمو خیلی عوض کرد....یکی از شلوارکاشو پوشیم با یه تیشرت لش سفید که تا زیر شلوارک میومد رفتم تو اشپز خونه و تو یخچال اینارو نگاه کردم که ببینم چی داره هیچیم بلد نبودم درست کنم بغیر از چند تا چیز ساده...رومم نمیشه بهش بگم خودت غذا درست کن صدای کلید اومد، سریع خودمو مرتب کردم " ا/ت شی..." قشنگ حس کردم با دیدنم تعجب کرد...شاید ازینکه این لباسو پوشیدم بدش اومد
برو برای پارت بعد فرزندم:)😂💕
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
حتماااا ادامه بده مرسی