18 اسلاید امتیازی توسط: Zynb_ArN انتشار: 4 سال پیش 431 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
خوب خوب میدونید ک این فصل دوم تست داستان تو هستش ..??❤ امیدوارم دوست داشته باااشید ....??
اِه اینکه عکس کوچیکیِ منه !!!!???جون بابا چ خوشکل بوووودمااا???خوب خوب بریم ادامه داستااااان جآنآ:عکس چسبوندم گذاشتم رو عسلی اتاقم ..??❤ بقیه اتاقمو تمییییز کردم و رفتم حموم .. از حموم دراووومدم ... خوب حالا چی بپوشم منننن؟؟؟؟!!!????
لباسامو پوشیدم و رفتم تا یه سراغی از کتابام بگیرم ... ناسلامتی شنبه امتحان دارمااا??درسمو خوندم و تموم شدمممم ... هووووفففف خوب حالا چیکاارکنم حوصلم سررفته???
خیلی روزخوبی بوووود???✌?شب خسته و کوفته برمیگردم خونه . سلام میکنم ب اهالی خونه ??... و میرم ک شام با دستپخت عااالی مامان رو بخورمممم??..میخورم و میرم تو اتاقم ......
واایی خدا خسته شدم ... بازم همون خواااب... ولی با جزئیات بیشترررر ... اون زن ومرد صحبت کردن .. ب من گفتند تو زود میای ، تو زووود میاااای هاااااهاااهاا?✌وواااییی معنی اینا چیههه???
خوب مثل اینکه شنبه از راه رسیده و باید برم ب مدرسه?✌یونیفرمُ تن میکنم و از مامان خداحافظی میکنم و راه میاااافتم ....میرسم ب کلاااس و پیش دوستام میشینم ... معلم میاد و درسو شروع میکنه ..ولی تووو سردردت شروع میشه ..??اونقدر ک دیگه نمیتونی وایسی تو کلااااس ..??.
درسته ... تو توی کلاس نه میتونی جیغ بزنی و نه گریه کنی ... پس میری بیرون و ب صورتت آب میزنی ...برمیگردی توی کلاس ... ??...........زنگ بعد شروع میشه ........
یه دانش آموز جدید وارد کلااس میشه معلم اونو معرفی میکنه ... اسمش 《فَران》هست ....هم اسمش عجیبه هم خودش??موهای زززررررد ، چشمااای بنفش ...اصا باورم نمیشه ..ولی مهربون بووود✌??با مهربونی بهش سلام کردم و خودمو معرفی کردم و ب زووودی شد دوستِ من?✌?خوب مدرسه تموم شد ..
هووووم امروز قراره برم خونه ی فران .. خوب حالاا چی بپوشم آیا؟؟!؟!؟!؟آهاان پیدا کردم یه لباس زرشکی عروسکی تا بالای زانو با استینای پف دااار و یه عطر خوشملللل که برای فران گرفته بووودم ...
خوب مثل اينكه رسيديد ❤️?☺️...وارد خونه ميشيد و ب پدرومادر فران سلام ميكنيد ... و تو مسري تو ااتااق فران ...:) لباس رويي تو در مياري و ميشيني فراان مياد تو لباس تو روميبينه ...ظرف ميوه از دستش ميافتهـ???.و سيب قل ميخوره و مياد پيش پاااي من.......بانگرااني رفتم پيش فران ..مادر و پدرش اونو گذاشتن رو تخت و ناراحت نگاش كررردن☹️♥️.....
نميتوني صبركني ميگي ميشه بگيد موضوع چيههه☹️♥️ ⚡️.....پدرمادر فراان همديگرو نگاه ميكنن و يه لبخندميزنن ...:| و رو ب من ميگن(با دستپاچگي )اوووم هيچي فقط ب رنگ زرشكي حساسيت داره ⚡️✌️ ♥️ ولي من بااينكه قانع نشده بووودم ولي پاشدم و رويي مو انداختم رولباسم ... دوست نداشتم فران اذيت شهـ فران از من عذر خواهي كرد و من گفتم ن عزيزم چ اشكال داره دست خودت نبست ك☺️⚡️♥️...
اين پله ي يازدهم از داستانمونه .... جانا ب ي چيزاايي رسيده جانآ معتقدهـ ك صداي پدرمادرجانا شبيهـِ ب صداي ارن زن مرد ك توخواباش بووده ولي تعجب ميكنه آخه چرا بايد صداي اونا شبيه باشه؟!!!!!
خود جانآ : شب خوابيدم صبح ك از خوااب پاشدم !!!! سرجاي خودم رو تختم نبووودم???....و تو يه جنگل عجيييب با درختاي صورتي و گلاااي بنفففش .....(داستان فانتزي تخيلي ميشود...⚡️?♥️)
خيييلي تعجب كررردم. رفتم جلوووتر و رسيدم ب ي دختر بالباس خوشگل صوررتي رنگ ...:) دختره موهاااي زردي دااشت. ااام وايسا ببينم اين چرا شبيه فرانِ .....؟؟؟!!!جانا: شما كي هستيد؟؟؟. اون برميگرده حدسم درست بوود اون فرانِ ... فران از شما ميخواد ك باهاش همراه شيد... فران ميگه......
فران :ببين جانا من وجود خارجي تو دنياي ادما رو ندارم. من ي پري هستم. پريِ اين جنگل زيبااا♥️?. جانا: فران چي ميگي؟؟؟؟فران:ميدونم باورنميكني ولي توام جز مااايي
فران ميگه ميدونم چقد تعجب كردي و ازمن توضيح ميخوااي ، ببين تو تاحالا ب اين فك كردي ك چرا چشاات سبزه؟؟آره فكرنكردي چون نميدونستي، چشماي سبز تووو نشونه از پري بودنته تو پريِ جنگل فالاميا هستي((بچه هاا جنگل فالاميا اصا وجود نداره تو دنيا و من از خودم درآوردم ))توباايد ب اون جنگل بري و موهاااي بلند و خرمايي تو ب گلايي ك دارن پژمرده ميشن بكشي، تو بايد بري ب اون جنگل تا با نورچشمات اون جنگل رو روشن كني. پس نه نگووو ،،،،، جانا:فران من سوال دارم؟ اول اينكه پس دليل اون سردردا ااوون خواباااا چي بوود؟!!!! فران: چون داشتي نزديك ميشدي ب دمان تبديلت و پري شدنت ،،،، جآنآ:فران تو اون روز از ديدن لباس زرشكي من حالت بد شد ولي چرااا؟؟؟ فرااان: خوب چشاي من بنفش هست و وقتي ك ميخواد يه چيز زرشكي رو ببينه دردميگيره و ب من فشار مياره♥️?....
فران:ميدونم الان تو ذهنت ب اين فك ميكني ك چرا تو انتخاب شدي ولي اين طبيعت اينجاااس ... با مرورزمان با توجه ب ويژگي هاي ظاهريت و درونيت انتخاب ميشيي. با اشاره ي فران لباست عوض ميشه ًًًًًًًًً يه لباس سبزكمرنگ خيلي ناااز ك بلند و دنباله دااره يقه گرد و آستينش پف داااره '....::::::..... از ديدن اون لباس ذوق ميكني و يك دفعههه ياد ي چيزي ميافتي .. ب فران ميگيي پس پدرمادرم چي؟؟؟؛؛؛؛(. اون ميخنده و ميگه تو جسمت اونجااس و با اونا زندگي ميكنه ... ولي تو اينجايي حالا برو ب جنگلت ....
ي جنگل خوووشگل پر از درختاي بلند و سبززز پر از گلاي رنگارنگ ... و دوتا چيز شكل توووپ قل خوردن و اومدن پيش من .... ميگن سلاام پريِ فالامياااا..... اون دوتا:من هت هستم و اينم داداشم جك ،،،،، مانگهباناي جنگل هستيم .... لبخندميزني بهشون و سلام ميكني .... و ميگي اين جنگل خيلي زيبااست??♥️?....
تو ي پري هستي. پري فالاميااا.... هرروز صبح باموهاي خرماييت گلارو زيبا ميكني،. هرروز با چشماي سبزت جنگل زيبات رو نوراني ميكني ...:))). و هرموقع ك دلت براي پدرمادرت تنگ شد دستتو ميكشي ب درياچهـ و پدرمادرتو توي اون ميبيني ك دارن با جسم تو زندگي ميكنن♥️♥️♥️??
18 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
3 لایک
عالی بوددد
از کجا فهمیدی من چشام سبز ههههه🥢
عالی بود
وای خدای من عالی بود میشه ادامشم بزاری مرسییییییی??????????????
خوشحالم ك خوشت اومده عزيزززم♥️?
حالا ك دوست داشتيد حتما حتما قسمت سومشم ميساازم?♥️♥️
من که خیلی خوشم اومد
خوشحالم ك خوشتون اومده?♥️
خوب بود منو درگیر خودش کرد ? تموم شد ؟
خوشحالم ك خوشتون اومده?♥️راستش تموووم شده ولي خوب اگه چيزي ب ذهنم رسيد حتما ادامشو ميسازم♥️??